بنابر گفته محقّقان، كهنترين داستانهاي عربي مدوّن، آن دسته از داستانهايي است كه در قرآن از ملل سالفه و نابود شده، آمده است. اين داستانها همواره مورد توجّه خاصّ مسلمانان در طول تاريخ اسلام بوده و چه بسا تكميل و تفسير و ترجمه شدهاند و به عنوان سرمايه و سرمشقي فراروي مضمون پردازان و داستان نويسان قرار گرفتهاند. بيشك واقعيّتهاي تاريخي و اجتماعي، حقايق ديني و معنوي و تمام نكات و ظرايف اين داستانها سرچشمهاي فيّاض بوده و هست تا هر كس فراخور ظرف خويش طرفي از آن برگيرد و بهرهاي نصيب خويش سازد.
بر آن شديم تا مباني نقد قرآني داستان را از منظر نظر بگذرانيم و دريافتيم كه در اين غور و جستجو، هيچ چيز ـ در قدم اوّل ـ راهگشاتر و راهنماتر از خودِ داستانهاي قرآن نخواهد بود. پس سيري ميكنيم ـ هر چند گذرا ـ براي دريافت و استنتاج مباني نقد داستان از ديدگاه قرآن.
درونمايه هر داستان، فكر يا معناي حاكم بر داستان است و موضِع داستان نسبت به موضوع. از اين ديدگاه، بيشتر داستانهاي قرآن وجه اشتراك مشخّصي دارند و اهداف مشتركي را دنبال ميكنند؛ پيروزي نهايي حق بر باطل، رستگاري خداپرستان و سيهروزي مشركان از درونمايههاي محوري داستانهاي قرآن است. آنجا كه نوح عليهالسلام به سلامت از طوفان ميگذرد و آتش بر ابراهيم عليهالسلام گلستان ميشود، عصاي موسي عليهالسلام مارهاي دروغين ساحران را ميبلعد و آب را ميشكافد و يوسف عليهالسلام از زندان رهايي مييابد و به سروري ميرسد
درونمايه هر داستان، فكر يا معناي حاكم بر داستان است و موضِع داستان نسبت به موضوع. از اين ديدگاه، بيشتر داستانهاي قرآن وجه اشتراك مشخّصي دارند و اهداف مشتركي را دنبال ميكنند؛ پيروزي نهايي حق بر باطل، رستگاري خداپرستان و سيهروزي مشركان از درونمايههاي محوري داستانهاي قرآن است.
و آنجا كه عذاب الهي، قوم عاد و ثمود را نابود ميكند و اصحاب فيل را هلاك ميگرداند... در همه و همه تصويرهاي گوناگوني ميبينيم براي انتقال يك درونمايه و آن غلبه نهايي حق بر باطل است.
بنابراين ميتوانيم يكي از مباني نقد داستان از ديدگاه قرآن را، ميزان نزديكي و دوري درونمايه داستان به حقيقتگرايي بدانيم؛ حقيقتي كه محدود به زمان و مكان يك داستان نيست بلكه فرازماني و فرامكاني است.
و با ملحوظ داشتن اين معاني، در نقد قرآني، داستانهايي كه بر مبناي «پارناسيسم»(1) به وجود ميآيند بيارزش و باطلند و تنها داستانهايي قابل اهميّتند كه هدفي متعالي را دنبال كنند. همچنين داستانهايي كه درونمايههايي بر اساس «اپيكوريسم»(2) و «نيهيليسم»(3) ـ و مكتبهاي از اين نوع ـ دارند در نقد قرآني، فاقد اعتبارند؛ چرا كه توجّه به معاد و هدفمند بودن كلّ اجزاي هستي، از شاخصههاي اصلي درونمايههاي داستاني قرآن است.
نوع روابط علّي و معلولي و نحوه انسجام هر داستان، طرح آن داستان را مشخص ميكند.
در داستان آفرينش انسان، سؤال فرشتگان از خداوند، پاسخ خداوند به فرشتگان، آموختن اسماء به آدم، نافرماني ابليس، اغواي آدم و حوّا و خوردن آنها از درخت ممنوعه و فرود آمدنشان از بهشت... همگي اجزايي به هم پيوسته را تشكيل ميدهند كه از روابط علّي و معلولي منظّمي برخاستهاند و هر چند بستر اتّفاقات داستان، عالم مجرّدات باشد؛ اين انسجام علّي و معلولي، ـ از آنجا كه داستان بايد براي خواننده، قابل درك باشد ـ از بين نميرود. قابيل به خاك سپردن هابيل را خود خودبخود نميآموزد. بلكه كلاغي گرهگشاي كارش ميشود و يونس عليهالسلام بيسبب به كام نهنگ نميافتد و بيذكر تسبيح پروردگار هم رهايي نمييابد... پس اينگونه استنباط ميشود كه سنجش انسجام و روابط علّي و معلوليِ وقايع، در انواع داستان، حتّي داستانهايي از نوع «سوررئاليست»(4) ميتواند از مباني نقد داستان از ديدگاه قرآن باشد.
در نقد قرآني، داستانهايي كه بر مبناي «پارناسيسم» به وجود ميآيند بيارزش و باطلند و تنها داستانهايي قابل اهميّتند كه هدفي متعالي را دنبال كنند. همچنين داستانهايي كه درونمايههايي بر اساس «اپيكوريسم» و «نيهيليسم» ـ و مكتبهاي از اين نوع ـ دارند در نقد قرآني، فاقد اعتبارند؛ چرا كه توجّه به معاد و هدفمند بودن كلّ اجزاي هستي، از شاخصههاي اصلي درونمايههاي داستاني قرآن است.
شخصيتپردازي در داستانهاي قرآن، يكي از عناصري است كه تكيه فراوان به آن شده و از جهات مختلف، قابل بررسي است. قهرمان هر يك از داستانهاي قرآن، همواره يكي از انبيا يا پاكان و نيكوكاران بودهاند و قطب منفي داستانها، اشقيا و بدكاران. شخصيّت اين افراد نه فقط با توصيف مستقيم، كه بيشتر با بيان گفتگوها و تعامل آنها، توصيف محيط، فضا و موقعيّت به ما شناسانده ميشود و به اين نحو، قضاوت نهايي در مورد شخصيتها بيشتر به خود ما واگذار ميگردد؛ چنانكه در داستان يوسف عليهالسلام ، شخصيّت برادرانِ يوسف عليهالسلام از پسِ گفتگوها، اعمال و حالات آنها نمايان ميگردد، بيآنكه متن داستان قضاوتهاي صريحي نسبت به آنان كند.
شخصيتهاي داستان، اگر چه انبيا باشند، مانند ساير انسانها در معرض بلا و مصيبت، يأس و نااميدي، غم و ترس و هر آنچه كه اقتضاي انسان بودن است، قرار ميگيرند و از اين رو قبول و باور آنها در ذهن خواننده، دشوار نمينمايد. هيچ كدام از شخصيّتهاي داستان، بدون داشتن لياقت و سزاواري، مورد لطف حق قرار نميگيرند و ترقّي نمييابند؛ چنانكه پسر نافرمانبُردار نوح عليهالسلام بواسطه پيوند نَسبي با خاندان نبوّت، نجات نيافت و زن عاصيِ لوط عليهالسلام از هلاك نرَست.
بسياري از شخصيّتهايي كه در داستانهاي قرآن ذكر آنها رفته است، هر چند نام و نشاني خاص دارند و در مقطع زماني و مكاني خاصّي قرار ميگيرند، امّا شخصيتهايي فرافَردي به نظر ميرسند، چنانكه فرعون، نمرود، قارون و سامري، تمام افراد شبيه خود را در طول همه ادوار تاريخ، تداعي ميكنند.
با دقّت در اين مطالب، مسلّما چشماندازهاي ديگري از مباني نقد داستان از ديدگاه قرآن نمودار ميشود از جمله، ـ سنجش معيارهايي كه از شخصيّتي، قهرمانِ داستان ميسازد و او را بعنوان قطب مثبت به خواننده، عرضه و القا ميكند.
ـ سنجشميزان موفقيّتدر شناساندندقيق شخصيتها، بنحوي كه قضاوت نهايي بر عهده خواننده باشد.
ـ برآورد واقعنمايي داستان و ميزان ارتباطي كه ميتواند با ذهن خواننده برقرار كند.
شخصيتهاي داستان، اگر چه انبيا باشند، مانند ساير انسانها در معرض بلا و مصيبت، يأس و نااميدي، غم و ترس و هر آنچه كه اقتضاي انسان بودن است، قرار ميگيرند و از اين رو قبول و باور آنها در ذهن خواننده، دشوار نمينمايد. هيچ كدام از شخصيّتهاي داستان، بدون داشتن لياقت و سزاواري، مورد لطف حق قرار نميگيرند و ترقّي نمييابند.
تعيين ميزان موفقيّت نويسنده در آفرينش شخصيّتهاي فرافَردي و به تبع آن درونمايههاي فرامقطعي.
صحنهپردازي در داستانهاي قرآن به گونهاي ظريف صورت ميگيرد، چنانكه فضاي داستان، شخصيّتها و درونمايه به كمك آن بيشتر شناسانده ميشوند و با آن تناسب دارند. صحنه سرگرداني موسي عليهالسلام ، ورودش به وادي مقدّس طُوي، رفتنش به سمت روشنايي و شنيدن نداي روحي ... مانند تصويري شفّاف از ذهن خواننده، عبور ميكند و او را به بطن داستان ميكشد. و شيوه غيرمستقيم در برخي تصويرسازيها به لطف داستان ميافزايد چنانكه در بيان ثروت قارون، ميزان گنجهاي او بيان نميشود بلكه صحنهاي از كليدهاي خزائن او كه حتّي بر دوش مردان قدرتمند هم سنگيني ميكند به تصوير كشيده ميشود.
خيالانگيزي در داستانهاي قرآن، از آن نوع خيالانگيزيهايي است كه ريشه در حقيقت دارد و اگر خيال خواننده را بر ميانگيزد، انگيزشي است كه او را به سوي كشف و شهود در حقيقت سوق ميدهد؛ نه به سوي اوهام و خيال پردازيهاي باطل. صحبت سليمان عليهالسلام با هدهد و مور، فرمانبرداري بادها و ديوها از او و حاضر شدن تخت بلقيس در چشم به هم زدني، از آن نوع حقايق داستاني قرآن است كه خيال خواننده را در حدّي بالا بر ميانگيزد و از سويي او را به تأمّلي دقيق در حقيقت وا ميدارد. پس ميتوان نحوه صحنهپردازي و ميزان ارتباط و تناسب آن با شخصيتها و درونمايه داستان و همچنين نوع و هدف خيالانگيزيهاي داستان را از ديگر مباني دانست كه در نقد قرآني داستان ، مورد توجّه قرار ميگيرند.
خيالانگيزي در داستانهاي قرآن، از آن نوع خيالانگيزيهايي است كه ريشه در حقيقت دارد و اگر خيال خواننده را بر ميانگيزد، انگيزشي است كه او را به سوي كشف و شهود در حقيقت سوق ميدهد؛ نه به سوي اوهام و خيال پردازيهاي باطل.
و پايان سخن، اين كه: حقيقت و حقگرايي مهمترين مبنا و شاخصهاي است كه ميتوان در مباني نقد داستان از ديدگاه قرآن معرّفي كرد و از اين رو، همواره داستاني موفقتر خواهد بود كه تمامي عناصر خويش را براي انتقال مضموني متعالي و حقيقتگرا به كار گيرد و شيريني شنيدن داستان را با حلاوت كشف و شهود و عبرت و اعتبار بياميزد.
(1) پاراناسيسم: هنر براي هنر.
(2) اپيكوريسم: مكتبي كه مبناي آن اصالت لذّت است.
(3) نيهيليسم: يكي از مكاتب پوچگراست.
(4) سوررئاليسم: رؤيايي و خيالي.