«آزادي» اگر چه به انسان امكان كنش متأملانه مبتني بر انگيزه و اراده دروني كنش گرا ميدهد، اما چنين نيست كه بهرهبرداري مطلق و بدون قيد و شرط از اين امكان، نزد تمامي دانشمندان و متفكران و رهبران و مصلحان و جوامع بشري پذيرفته شده باشد؛ بلكه براي «آزادي»، از منظرهاي گوناگون، محدودههايي ترسيم شده و فارغ از آن محدودهها، كاربرد آزادي به وسيله انسانها جايز شمرده نشده است. تعدد منظرهاي تبيين آزادي و ترسيم محدودههاي آن و فراواني و تغاير قيود و شروطي كه براي ترسيم محدودههاي آزادي توسط آراء و افكار گوناگون بيان شده، «آزادي» را به مشترك لفظياي تبديل كرده است كه گاه، بهكاربرندگان اين لفظ، معاني كاملاً متضادي از آن را اراده ميكنند و حدود و قيودي را كه يك نظريه، در مقام كاربرد و بهره برداري انسانها از آزادي لازم و ضروري ميشمرد، نظريه ديگر كاملاً نفي ميكند و حدود و قيود موردنظر خود را به جاي آن مينشاند. بخش عمدهاي از ابهام و تغاير و تضاد در ترسيم محدودههاي آزادي و تجويز موارد بهره برداري از آن، به ابهام و آشفتگي در روششناسي تبيين آزادي ميگردد؛ ابهام و آشفتگياي كه بسياري از متفكران و دانشمندان و نخبگان اجتماعي به آن دچار شده و به وادي سردرگمي در روششناسي فرو افتادهاند .
در اين بخش، محدوده آزادي را از زاويه نگرشهاي متفاوت مورد توجه قرار داده و روشمندي منطقي و موجّه در هر يك از اين زاويهها را نشان ميدهيم و سپس تا حد ممكن، به معرفي آراء مطرح شده در يكايك آنها ميپردازيم و بحث تفصيلي درباره نظريهها و داوري نسبت به آنها را به فرصتي ديگر وا ميگذاريم.
ابتدا بايد «محدوديتپذيري آزادي» را توضيح داد تا پيشاپيش از اين مغالطه كه «آزادي، آزاد بودن است و لذا هيچ گونه قيد و شرطي را نميپذيرد»، پرهيز شود. پيشتر نشان داده شد كه آزاديهاي عقيده، بيان و رفتار، موجب تماس و ارتباط و برخورد مرزهاي عقيدتي، گفتاري و رفتاري انسانها با يكديگر ميشود و از اين رو، استفاده از آزاديهاي مزبور، نيازمند الگوي تنظيم كننده مرزهاي برخورد و مزاحمت است تا در پرتو الگوي مورد عمل، مزاحمت و برخورد از ميان برود و امكان استفاده همزمان و هميشگي از آزادي، براي همه انسانها فراهم آيد. بنابراين، برخلاف مغالطه فوق كه ميكوشد بهره برداري از آزادي را مطلق و بي قيد و شرط جلوه دهد، بايد همواره به ياد داشته باشيم كه استفاده همزمان و هميشگي همه انسانها از آزادي عقيده، بيان و رفتار، به گونهاي كه هيچ مرز و محدوديتي را نپذيرند، ممكن نيست و چارهاي جز تن در دادن به محدودههاي آزادي براي تقسيم منصفانه، آن ميان همه انسانها وجود ندارد. منظرها و نظريههاي ترسيم محدوده آزادي، در حقيقت، در جستجوي آنند كه در مقام استفاده از آزادي، به گونهاي مرزها و محدودهها را تنظيم بنمايند كه همزمان، براي همگان امكان بيشترين بهره برداري از آزادي فراهم آيد و تنوع عرصههاي حيات و تعدد اقشار و گونههاي انساني و اجتماعي، مانع از آزادي بخشي از انسانها و موجب بهره برداري بيش از حد بخشهاي ديگر نشود. آزادي در ميان انسانها، دريايي بي كران نيست كه همگان به يكباره هر قدر كه دوست دارند، از آن بنوشند، بلكه حقيقت كميابي است كه نيازمند سهميهبندي ميان انسانهاست و عدم سهميهبندي، موجب تزاهم ميان آنان و زوال اصلي آزادي ميشود و منظرها و نظريههاي ترسيم آزادي، مدعي تقسيم منصفانه و عادلانه «سهميه آزادي» در ميان انسانها هستند. «آزادي» دست كم از 8 منظر قابل تبيين است. اين منظرها از آنجا پديد ميآيند كه براي تبيين آزادي ـ و يا هر پديده ديگري ـ بايد به سه منبع اصلي ادراك بشري، يعني عقل، وحي و تجربه رجوع كنيم و چيستي و چگونگي آن را از زاويه نگرش هر يك از منابع ادراك مذكور، جستجو نماييم. از زاويه نگرش عقلاني، چيستي و چگونگي آزادي در دانشهاي فلسفه، فلسفه سياسي، حقوق اساسي و فلسفه اخلاقي بايد مورد بررسي و تبيين قرار گيرد و از زاويه نگرش وحياني، بايد به تبيين آزادي در دو علم ديني كلام و فقه پرداخت. به لحاظ نگرش تجربي نيز، بررسي و تبيين آزادي در دو مبحث «نسبت آزادي با علوم تجربي» و «نسبت آزادي با نظام اجتماعي» لازم و ضروري است. در درون هر يك از منظرهاي هشت گانه نيز، نظريههاي متعددي درباره تبيين و چگونگي آزادي وجود دارد كه بايد مبتني بر منطق و روش استدلالي هر منظر، مورد بحث و بررسي قرار گيرد و در نهايت، درباره ميزان صحت و سقم آنها قضاوت شود.
اينك به اهم مسائل مورد بحث درباره آزادي از زاويه نگرشهاي هشت گانه فوق، اشاره ميكنيم و روششناسي بحث در هر مورد را متعرض ميشويم.
فيلسوفان از دير زمان تاكنون، درباره «مختار» يا «مجبور» بودن انسان، بحث و بررسي عقلاني داشتهاند. اين بحث، در جستجوي پاسخ به اين سؤال است كه آيا در باطن و نهاد انسان، حقيقتي به نام «اراده» وجود دارد و انسان بنابر اراده دروني خود موجودي انتخابگر است؟ يا خير، چنين حقيقتي وجود ندارد و آنچه با عنوان «اراده» و «انتخاب» انسان معرفي ميشود، سرابي بيش نيست و در واقع، انسانها در فرآيند پيچيدهاي از جبرهاي تكويني و طبيعي گرفتارند؟
با توجه به مباحث پيشين، روشن است كه اگر وجود «اراده» و نيروي «انتخاب» در انسانها نفي شود و انسان، موجودي كاملاً مجبور تلقي گردد و اعمال و رفتار او، نتيجه نيروهاي اجبار كننده بيروني (غيرانساني، اعم از تقدير الهي يا طبيعت) به شمار آيند، در آن صورت، سخن گفتن از آزادي فردي يا اجتماعي انسانها بي معناست؛ چرا كه آزادي به عنوان كنش متأملانه مبتني بر انگيزه و اراده دروني كنش گر، بدون اراده انسان كنش گرا تحقق نمييابد.
در فلسفه اسلامي، نزاع تاريخي اشاعره، معتزله و اماميه درباره «مختار» يا «مجبور» بودن انسان، نزاعي پردامنه و شناخته شده است و رأي فلاسفه و متكلمان اشاعره مبني بر مجبور بودن انسان و رأي معتزله مبني بر مختار بودن انسان و رأي شيعه اماميه مبني بر نفي جبر و تفويض و اعتقاد به «اختيار انسان در طول اراده الهي»، زبانزد عام و خاص است. در ميان دانشمندان قديم و جديد مغرب زمين نيز، هر سه قول داراي قائلاني بوده است؛ اگرچه فلاسفه قديم غرب عمدتا جبر گرا بوده و فلاسفه جديد غرب عموما اختيار گرايند و قول به «اختيار مشروط»، تلويحا در ميان نادري از آنان به چشم ميخورد.
بهرحال، سنگ بناي اثبات آزادي انسان، اثبات اصل «اراده» و «اختيار» در او است و بدون آن، مبناي فلسفهاي كه ورود به بحثهاي بعدي را درباره چيستي آزادي ممكن نمايد، شكل نخواهد گرفت. در آيات قرآن كريم و روايات معصومان (ع) نيز، در مورد «مختار بودن انسان» اشاراتي شده است كه بايد ارشادات ديني به حكم عقل تلقي شود. اثبات «اختيار مشروط» و آزادي مبتني بر آن، برپايه ارشادات امامان معصوم شيعه(ع)، نيازمند بحث تفصيلياي است كه به جاي خود موكول است. گفتني است كه از اثبات اصل وجود آزادي در انسان، با تمسك به استنتاجي مغالطهآميز، نميتوان نتيجه گرفت كه: «انسان در چهار سطح آزادي انديشه، عقيده، بيان، رفتار، تكوينا آزاد است.
پس از اثبات اراده و اختيار فرد انسان در فلسفه و در نتيجه، اثبات اصل آزادي انسان، اثبات مباني عقلانياي كه آزاديهاي فردي و اجتماعي را در عرصه سياست و اجتماع ترسيم و تنظيم نمايد، به فلسفه سياسي واگذار شده است. كاوشهاي عقلاني در اين منظر، امكان يا عدم امكان محدود نمودن آزادي انديشه و فكر، محدوده آزادي عقيده، بيان و رفتار از زاويه نگرش عقلاني، امكان يا عدم امكان شكلگيري «اراده جمعي» و «اراده عمومي»، نسبت آزاديهاي فردي با آزاديهاي جمعي و بهويژه نسبت آزاديهاي فردي و جمعي با فرآيند كلي حيات و رشد جوامع بشري را مورد بررسي و تبيين قرار ميدهد. اگر چه مباحث مزبور، مناسبت بيشتري با فلسفه اجتماعي دارند، اما قرار دادن اين مباحث در فلسفه سياسي بدين جهت است كه بحث درباره چگونگي آزاديهاي فوق از منظر عقلاني، همواره آثار گسترده و فراواني بر حاكميت و رفتار سياسي جوامع ميگذارد و جلوه و بازتاب سياسي آن، از هر جلوه و بازتاب ديگري بيشتر است.
«درباره محدودههاي آزادي در فلسفه سياسي، نظريههاي فراواني ارائه شده است كه ذيلاً اين نظريات را بدون شرح و تفصيل و داوري درباره آنها مرور ميكنيم.
الف. امكان محدود نمودن آزادي انديشه و فكر. نظريه اول: آزادي انديشه و فكر قابل محدود شدن است و بايد در محدوده انديشههاي صحيح سير كند. نظريه دوم: آزادي انديشه و فكر تكويناً ومطلقاً محدود شدني نيست. نظريه سوم: آزادي انديشه و فكر به خودي خود و تكويناً محدوديتپذير نيست، اما ميتوان در طريق مقدمات انديشه و فكر، آن را محدود كرد.
ب. محدوده آزادي عقيده. نظريه اول: به لحاظ داوري عقلي، هر عقيدهاي بايد آزاد باشد. نظريه دوم: عقيده حق آزاد و عقيده باطل بايد ممنوع شود، نظريه سوم: عقيده مطابق رأي اكثريت، آزاد و عقيده مطابق رأي اقليت، ممنوع است. نظريه چهارم: عقيده مسئول و روشمند، آزاد و عقيده غير مستدّل و غير روشمند بايد ممنوع باشد و همچنين نظريات ديگر.
ج. محدوده آزادي بيان. نظريه اول: آزادي كامل بيان، عقلاً تجويز ميشود. نظريه دوم: آزادي بيان تابع آزادي عقيده است؛ يعني هر عقيدهاي كه آزاد باشد، بيان آن نيز آزاد است. نظريه سوم: آزادي بيان در محافل دانشمندان، عقلاً پذيرفته است و در محافل عامّه مردم، مشروط به عدم مغايرت گفتار با معتقدات و فرهنگ عامه است و همچنين نظريات ديگر.
د. محدوده آزادي رفتار. نظريه اول: آزادي رفتار، عقلاً محدود به عدم مزاحمت به آزادي ديگران است. نظريه دوم: آزادي رفتار، عقلاً محدود به موازين اعتقادي است. نظريه سوم: عقل در باره آزادي رفتار سخن ندارد و اين امر به دين يا توافق عمومي و يا تجربه موكول است و همچنين نظريات ديگر.
ه•• . وجود اراده جمعي و عمومي در عرصه سياست و اجتماع. نظريه اول: روند حيات اجتماعي جبري است و اراده عمومي امري غيرواقعي و موهوم است. نظريه دوم: روند حيات اجتماعي، جبري است و اراده عمومي وجود دارد، اما خود بخشي از جبر حيات اجتماعي است. نظريه سوم: روند حيات اجتماعي، مسيري آزادانه و مبتني بر اراده و انتخاب جمعي و عمومي است و همچنين نظريات ديگر.
و. نسبت اراده عمومي ـ به فرض وجود ـ با حاكميت و حاكمان. نظريه اول: تسلط اراده حاكمان بر اراده عمومي. نظريه دوم: تسلط اراده عمومي بر اراده حاكمان. نظريه سوم: تناسب اراده عمومي و اراده حاكمان در الگويي از توزيع قدرت. نظريه چهارم: تناسب اراده عمومي و اراده حاكمان تحت سيطره اراده و همچنين نظريات ديگر.
اگر اين اصلپذيرفته شود كه هر انسان به صرف انسان بودن، داراي حقوقي است، به گونهاي كه نژاد، تعلقات جغرافيايي و قومي، زبان، دين و آيين نتواند محدود كننده و يا نفيكننده آن حقوق باشند، در آن صورت، مجموعهاي از حقوق تحت عنوان حقوق اساسي، موجوديت مييابند. حقوق اساسي، حقوقياند كه هر انساني به صرف انسان بودن، واجد آن خواهد شد و تا زماني كه زنده است، اين حقوق از وي قابل سلب نيست.
حالا، با فرض وجود مجموعهاي از حقوق پايه انساني تحت عنوان «حقوق اساسي»،آيا «آزادي» نيز از زمره حقوق اساسي انسان محسوب ميشود؟ تلاش براي يافتن پاسخي عقلي به اين پرسش، باب بحث درباره آزادي در مباحث حقوق اساسي را ميگشايد و در پي پرسش نخستين، پرسشهايي نظير: آيا تمامي چهار سطح آزادي انديشه، آزادي عقيده، آزادي گفتار و آزادي رفتار، از جمله حقوق اساسي انسانهايند يا آنها برخي از آزاديهاي مزبور، به عنوان حق اساسي براي انسان شناخته ميشوند، مطرح ميشوند. هر سطح از سطوح آزادي كه به عنوان حق اساسي شناخته شود، موجب خروج آن از دائره تأثير فرهنگ، نژاد، قوميت و مليت، زبان و دين خواهد شد و تعلقات افراد انساني به امور مذكور، مانع از آزادي مورد نظر به عنوان حق اساسي براي آنان نخواهد گرديد. البته، حقوق اساسي نيز داراي محدوده و مرزهاي معيني است كه به وسيله عقل و تجربه ـ در مقام تبيين مرزهاي سلبي ـ قابل ترسيم و تنظيماند.
پارهاي نظريهها، آزادي را حقي از حقوق اساسي انسان دانستهاند و به ويژه برخي دانشمندان معاصر غربي برقرار دادن آزادي در مجمع حقوق اساسي، تلاش فراواني به كار بردهاند و به انواع براهين و استدلالهاي عقلي و تجربي تمسك كردهاند و در مقابل، نظريههاي ديگر، آزادي را از حقوق درجه دوم شمرده و آن را تابعي از فرهنگ، قوميت و يا دين دانستهاند و برخي ديگر نيز، اساساً آزادي را از زمره حقوق قلمداد نكرده و آن را صرفاً وسيله و يا روشي براي بهتر زيستن و كاهش دردها و رنجهاي انسانها به شمار آوردهاند. نظريه اخير، آزادي را ابزاري براي حيات پاكيزهتر فردي و اجتماعي تلقي ميكند و منطقاً، در صورت ناكارآمد شدن اين ابزار، بايد در جستجوي ابزار كارآمد و جايگزين برآيد. تفصيل نظريههاي مزبور، موكول به محل خود است.
فلسفه اخلاق، درباره اصول و مباني ثابت و جاودانهاي بحث ميكند كه گزارههاي توصيهاي اخلاق، بر پايه آنها استوار ميشود. اين اصول و مباني، مبتني بر داوري عقل عملي درباره حسن و قبح افعال و كنشهاي انساني است و بر پايه داوري عقلي مزبور، گردن نهادن به آنها و رعايت بايدها و نبايدهاي منتج از آنها، الزامي و ضروري به شمار ميآيد.
فلسفه اخلاق، از اين جهت به بحث درباره آزادي بايد بپردازد كه تبيين نسبت ميان اصول و مباني اخلاق با آزادي انسان در سطوح چهارگانه پيش گفته را بر عهده دارد. فلسفه اخلاق بايد به اين سؤالات پاسخ دهد: آيا گزارههاي اخلاقي از اصول ثابت عقلي ريشه ميگيرند؟ يا اينكه پذيرفتن چنين اصولي بيمعناست و گزارههاي اخلاقي تماماً نسبي و تابع فرهنگ و شرايط جغرافيايي انسانهايند؟ عقلي دانستن اصول و مباني اخلاق و ارجاع آن به حسن و قبح عقلي افعال انساني، الهي دانستن گزارههاي اخلاقي و نفي داوري عقلي درباره آنها و نسبي دانستن گزارههاي اخلاقي و نفي داوري الهي و عقلي درباره آنها، سه نظريه دانشمندان اسلامي و غربياند كه به برقراري نسبتهاي متفاوتي با آزادي انسان منجر ميشوند و فلسفه اخلاق، بحث تفصيلي درباره آنها را عهدهدار است.
علم كلام، متكفل تبيين و توضيح اعتقادات ديني است و كلام اسلامي، تبيين اعتقادات اسلامي را بر عهده دارد. جدا از يكايك موارد و اصول اعتقادات ديني، نفس وجود اعتقادات ديني، ملازم با ايمان و تعهد نسبت به اعتقادات مزبور است. انسان مؤمن، به طور طبيعي از اعتقادات ديني خود مراقبت ميكند و آن را در درون خود تحكيم و در ميان ديگران ترويج مينمايد و نفي و طرد اعتقادات ديني خود را از سوي ديگران بر نميتابد. از اين رو، تبيين نسبت آزادي با اصل وجود دين و دينداري مؤمنان، در جايگاه يكي از مهمترين مباحث كلامي قرار ميگيرد.
بحث و بررسي كلامي درباره آزادي، با ملاحظه سطوح چهارگانه آزادي، بايد به سؤالاتي از اين دست پاسخ گويد: نسبت آزادي با دين چيست؟ آيا آزادي انسان، اعتقادات ديني او را متزلزل و يا نفي ميكند و به دينداري او لطمه ميزند؟ آيا دين و اعتقادات ديني، محدود كننده آزادياند و يا به عكس، آزادي، محدود كننده اعتقادات ديني است؟ در صورت تقابل پارهاي از اعتقادات و آموزههاي ديني با برخي از سطوح آزادي، حق تقدم با آزادي انسان است يا دينداري او و در نهايت كدام يك بايد داور نهايي باشند؟ با توجه به اينكه رشد بشر وجوامع بشري در گرو آزمون و خطاست و روش آزمون و خطا مرهون آزادي همه جانبه در انديشه، عقيده، گفتار و رفتار است، آيا دينداري موجب نفي و يا محدود شدن آزمون و خطا نميشود و انسان و جامعه انساني را به ركود نميكشاند؟ آيا ميتوان الگويي از آزادي و قرائتي از دينداري به دست داد كه اين دو هرگز تعارضي با يكديگر پيدا نكنند و به همزيستي و همگرايي كامل برسند؟
نكته قابل توجه در اين بحث، نوپايي چنين بحثي در عرصه كلام اسلامي است؛ اگر چه غربيان بيش از 3 قرن است كه با اين سؤالات دست و پنجه نرم كردهاند و در نهايت، با قرباني كردن دين مسيحيت و يهوديت و ديگر اديان و مكاتب به پاي تنديس آزادي، حق تقدم كامل را به آزادي در سطوح چهارگانه دادهاند و دين ورزي را تابعي از آزادي تلقي كردهاند و البته، از اين رهگذر به پيشرفتهاي مادي شگرفي نيز رسيدهاند. در فضاي جديد پس از پيروزي انقلاب اسلامي و برقراري حاكميت اسلامي در ايران، بررسي و تبيين جامع مباحث بالا، ضرورتي انكارناپذير و روز افزون يافته است.در دهههاي اخير و به ويژه پس از تأسيس نظام جمهوري اسلامي در ايران، تلاشهايي نظري براي آشتي دادن كامل دين و آزادي انجام گرفته كه بايد مورد نقد و داوري قرار گيرد.
اديان آسماني، علاوه بر ارائه اعتقادات ديني، پارهاي آموزههاي رفتاري نيز به دينداران توصيه ميكنند. اين آموزهها بسته به درجه توصيه اثباتي و يا نفياي، مفاهيم پنجگانه وجوب، استحباب، حرمت، كراهت و اباحه را به خود ميگيرند. به ويژه اينكه دين اسلام داراي آموزههاي رفتاري فراواني در عرصه حيات فردي و اجتماعي است كه مجموع آنها در علم فقه اسلامي گرد آمده است.
اكنون بايد به اين پرسش پاسخ گفت كه آيا احكام فقهي، آزادي در سطوح چهارگانه را محدود ميكند و يا به عكس، احكام فقهي تنها در حد تأسيس قواعد حيات فردي و اجتماعي ايفاي نقش ميكنند و همواره منطقةالفراغ وسيعي در پيش روي متدينان وجود دارد كه آزاديهاي آنان را تضمين ميكند؟ آيا احكام فقه را بايد آنچنان قرائت كرد كه با آزاديهاي انسان معارض نيفتد و يا به عكس، آزادي را بايد چنان تبيين كرد كه در چارچوب احكام فقهي بگنجد؟ آيا ميتوان گفت كه احكام فقهي تابع مصالح و مفاسد واقعياند و آن مصالح و مفاسد، در حقيقت مرزها و محدودههاي واقعي آزادي نيز ميباشند. پاسخ مثبت و يا منفي به هر يك از اين سؤالات، نظريههاي فقهياي را موجب ميشود كه هر يك، نسبت متفاوتي با آزادي برقرار ميكنند.
دانش تجربي جديد، برپايه به رسميت شناختن ارزش و جايگاه تجربه به وجود آمد و به نتايج شگرفي دست يافت و به زودي عالمگير شد. بر خلاف دانش طبيعي و اجتماعي قديم كه به مطالعه عقلي و تفسير و توجيه عرفي درباره پديدههاي طبيعي و اجتماعي اكتفا ميكرد، دانش تجربي جديد، طبيعت و انسان و جامعه انساني را بسان آزمايشگاهي تلقي نمود كه بسياري از حقايق آن را تنها به مدد تجربه و آزمونهاي متعدد ميتوان و بايد به چنگ آورد. از اين رو، اين دانش برپايه «تجربهگرايي» شكل گرفت و با سرعت و وسعت دادن به اين مبنا، رشد و بالندگي خود را بدست آورد.
دانش تجربي جديد مبتني بر «تجربهگرايي» در طول بيش از 3 قرن حضور فعال خود، در حيات فكري و رفتاري انسانها، بسياري از مرزهاي اخلاقي و ديني و انساني را ناديده گرفت و با آزاد تلقي كردن خود در جهت زيرپا گذاردن مرزهاي مزبور، به علوم تجربي فعلي دست يافت. صنايع پيشرفته و به ويژه صنايع نظامي و تسليحات هستهاي، روشهاي معالجه و درمان بسياري از بيماريها و روشهاي جديد توليد، مثل ژنتيك و دست يافتن به عمق اجزاي ريز سازنده انسانها و تصرف در كاركرد آنها، آزمون نظريههاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي در جوامع مستعمره و قرار گرفتن بر قله قدرت و ثروت جهاني و موارد فراوان ديگري از اين دست، نتيجه «آزادي تجربهگرايي»، دانشمندان در قرون اخير بوده است.
اينك اين سؤال قابل طرح است كه برپايه كدام اصل و مبناي عقلي، وحياني و تجربي، آزادياي به اين وسعت در اختيار دانشمندان گذاشته شده و ميشود؛ به گونهاي كه به وضوح، آزادي ديگر انسانها را نقض كرده، در اين راه، جان هزاران و چه بسا ميليونها انسان را فدا ميكنند؟ تنظيم نسبت «آزادي» با «تجربهگرايي»، نيازمند بحث و بررسي جدي است؛ به ويژه اينكه دانش تجربي جديد، در عرصههاي اجتماعي و انساني با ناكاميهاي فراوان روبرو شده و تجربهگرايي در اين عرصهها زير سؤال رفته است.
در جوامعي كه از نظام اجتماعي نهادينه و رسمي برخوردارند، وظايف اجتماعي در قالب تقسيم كار ميان نهادهاي اجتماعي برپايه قانون، بر عهده نهادهاي رسمي گذاشته ميشود و مجموع اين نهادها، نظام حاكميت قانوني را شكل ميدهند. در اين جوامع، اعتقادات و آموزههاي ديني، فرهنگ و رسوم بومي، آرمانهاي اجتماعي و عقلانيت و تجربه جمعي در قالب قوانين رسمي ريخته ميشوند و با تمسك به قوانين مزبور، نظم اجتماعي محقق ميگردد. از سوي ديگر، سمت و سو و جهتگيري اصلي قوانين، حفظ و بالندگي هويت و اقتدار ملي و اجتماعي و تأمين منافع و مصالح عمومي است. در نتيجه، نظامهاي نهادينه قانوني، بر سه پايه «اقتدار، قانون، مصلحت عمومي» استوار و هرگونه خدشه و آشفتگي در سه رأس مزبور، نفي ميگردد و با آن مقابله ميشود.
اگر اصل آزادي انسانها را در هر نظام اجتماعي اثبات شده تلقي كنيم، ورود اين اصل به رئوس مثلث مزبور، برقراري نسبتي متعادل و پايدار ميان «آزادي،اقتدار، قانون، مصلحت عمومي» را ضروري مينمايد. در نتيجه، اقتدار ملي و اجتماعي، قوانين موضوعه و مصالح عمومي، موجب به وجود آمدن مرزها و محدودههايي چند در استفاده از آزادي فردي و اجتماعي ميشود. بنابراين، ابتدا بايد از نسبت آزادي با نظم قانوني و نهادينه پرسش كرد و سپس نسبت ميان رئوس مربع فوق را به بحث و بررسي گذاشت.
از آنجا كه نظم اجتماعي از مهمترين عواملي است كه جامعه انساني را از فرو افتادن به رتبه جنگل حيواني باز ميدارد، در ترسيم نسبت ميان آزادي با نظم نهادينه اجتماعي، هرگاه حق تقدم را به «آزادي» بدهيم، به وضوح پذيراي زندگي در جنگل حيواني شدهايم. در نتيجه، بديهي است كه در اين نسبت، حق تقدم با نظم نهادينه اجتماعي است و آزادي در درون بستر اين نظم، عينيت و تحقق خارجي مييابد. اين نكته مورد مناقشه هيچ يك از متفكران اجتماعي قرار نگرفته و نگارنده نديده است كه كسي قائل به تقدم آزادي بر نظم اجتماعي نهادينه باشد.
آنچه مهم و نزاعانگيز است تنظيم نسبت ميان آزادي با اقتدار ملي، قانون و مصلحت عمومي است. به علاوه، در جوامع ديني، نظير جامعه اسلامي ايران، نظم اجتماعي، خصلت ديني به خود ميگيرد و اقتدار ملي با اقتدار ديني، قانون با قانون مذهب، و مصلحت عمومي با مصالح دنيوي و ديني و اخروي افراد جامعه گره ميخورد.
پارهاي از نظريههاي مطرح شده در اين باب، با تأكيد فراوان بر آزادي در سطوح چهارگانه، اقتدار ملي، قانون و مصلحت عمومي به عنوان سه رأس ديگر نظم نهادينه اجتماعي را نفي نميكنند؛ اما اين سه را كالبدي ميدانند كه آزادي روح و محتواي آنها را تشكيل ميدهد. بر اين مبنا، اقتدار ملي و اجتماعي، زماني پديد ميآيد كه آزاديهاي اجتماعي تضمين شوند؛ قوانين در صورتي مفيد و ارزشمند خواهند بود كه تأمين كننده آزاديها باشند و همچنين، بالاترين مصلحت عمومي براي افراد جامعه، حفظ و رعايت آزاديهاي آنهاست. در مقابل، پارهاي از نظريههاي ديگر، با عمده كردن و اصل قراردادن اقتدار ملي و يا مذهبي، آزادي را تابعي از اقتدار مزبور به شمار ميآورند و به اندازهاي كه اين اقتدار آسيب نبيند، استفاده از آزادي را تجويز ميكنند و يا با عمده كرده و اصل قراردادن قانون و مبانياي كه قانون بر آن استوار است، آزادي را تابع قانون قلمداد ميكنند و يا با تمسك به اصل و عمده بودن مصلحت عمومي در حفظ نظم نهادينه اجتماعي، آزادي را در حد و چارچوب مصلحت عمومي تجويز ميكنند.
تمامي نظريات فوق، در اين اصل با يكديگر مشتركند كه نظم اجتماعي نهادينه را مبتني بر چهار پايه «آزادي، اقتدار، قانون و مصلحت عمومي» به طور هم عرض و مساوي نميدانند و ترجيح برخي از رئوس مزبور را بر برخي ديگر لازم تلقي ميكنند و بدون ترجيح مورد نظر خود، نظم نهادينه اجتماعي را كارآمد و پايدار نميدانند. اما چه بسا بتوان به ترسيم مربعي از اضلاع فوق دست يافت كه شأن و حرمت هر چهار، مورد توجه جدي واقع شود و حفظ يكي، به مرگ ديگري نينجامد.
بسيار ديده شده است كه افرادي درباره آزادي به بحث و بررسي ميپردازند، اما روششناسي لازم را در اين بحث رعايت نميكنند. برخي در زمينه تمسك به ادله و براهين لازم براي اثبات آزادي مورد نظر خود، دچار خطا ميشوند و مثلاً در بحثي فلسفي و عقلاني، از ادله تجربي استفاده ميكنند و يا در مباحث فقهي از براهين عقلي مدد ميجويند و يا در بحث از نظم ساختاري و اجتماعي تجربي، براهين عقلي و ادله وحياني را به كار ميبرند و برخي ديگر، دچار آشفتگي مفهومي درباره آزادي ميشوند و مثلاً ميان «اراده تكويني» و «آزادي مطبوعات» ربطي نامربوط برقرار ميكنند، و پارهاي ديگر، ميان سطوح آزادي خلط ميكنند و فرق ميان آزادي انديشه و آزادي عقيده را ناديده ميانگارند. اين گونه بحث كردن درباره آزادي، به وضوح خطاست و نتايج آن نادرست است.
با توجه به مباحث پيشين درباره مفهوم، سطوح و زاويه نگرشهاي تبيين آزادي، در اينجا لازم است اندكي درباره روششناسي مباحث پيش گفته توضيح داده شود تا از خطاهاي روششناسي محتمل، پيشاپيش جلوگيري شود.
1. آزادي در عينيت و واقعيت خارجياش در باطن و درون انسانها، امكان كنش متأملانه مبتني بر انگيزه و اراده كنشگر يافته است. كساني كه اين تبيين را از واقعيت خارجي آزادي قبول ندارند، با مباحث مطرح شده در اين گفتار، اختلاف مبنايي پيدا ميكنند و اين گونه اختلاف در مبنا، جز با تغيير فهم يكي از طرفين قابل رفع نيست.
2. آزادي در چهار سطح (انديشه و فكر، عقيده و آيين، گفتار و رفتار) طبقهبندي گرديد. خلط ميان هر سطح از آزادي با سطوح ديگر ـ آنچنان كه بسياري از تبيين كنندگان آزادي مرتكب شدهاند ـ نتايج نادرست فراواني را به دنبال ميآورد؛ مثلاً از قول به آزادي گفتار، نميتوان قول به آزادي رفتار را استنتاج كرد و بر عكس. البته برخي از سطوح آزادي با سطوح ديگر ملازمند كه بايد مورد دقت و توجه جدي قرار گيرند؛ مثلاً قول به آزادي عقيده، منطقا ملازم با قول به آزادي انديشه و فكر خواهد بود.
3. اولين منبع ادراكي و استدلالي در تبيين آزادي، عقل است و هرگاه داوري عقلي قطعي درباره مسئلهاي از مسائل آزادي انجام شود، اين داوري بر اعتقادات ديني و آموزههاي رفتاري ديني نيز تأثير ميگذارد و موافقت اعتقادات و احكام فقهي را با داوري قطعي عقلي الزامي ميكند. بنابراين، نظريههاي پيروز در باب اصل و وجود و چگونگي مرزها و محدوههاي آزادي در فلسفه، فلسفه سياسي، حقوق اساسي و فلسفه اخلاق، مبناي نظريههاي كلامي، فقهي و تجربي (ساختار نظام اجتماعي) درباره آزادي قرار ميگيرند؛ در حالي كه عكس اين وضعيت خطاست؛ يعني نظريههاي كلامي، فقهي و تجربي را نميتوان مبناي بحث عقلاني درباره آزادي در چهار حوزه فوق قرار داد. اين خطايي روششناختي است كه فراوان به وقوع ميپيوندد و بسياري، در تبيين آزادي دچار خلط ابتناي نظريهها بر يكديگر ميشوند و مثلاً نظريهاي فقهي را مبناي نظريهاي فلسفي قرار ميدهند و يا نظريهاي تجربي را مستند استنتاج فقهي مينمايند!
4. در روششناشي نگارنده، ابتدا بايد بررسي عقلاني انجام و پايان پذيرد، سپس بررسي وحياني با استمداد از نتايج بررسي عقلاني انجام و پايانپذيرد و در نهايت بررسي تجربي با استمداد از اصول و مباني به دست آمده در بررسي عقلاني و وحياني، صورت گيرد. از اين رو، منظرهاي هشتگانه بحث درباره مرزها و محدودههاي آزادي، به ترتيب تقدم در روششناسي آورده شده و نتايج هر بحث در بحث بعدي بايد مورد استفاده قرار گيرد.
آنچه آورده شد، كالبدشكافي روششناسي تبيين آزادي بود كه بر تبيين مسائل و جوانب آزادي همت گماشت. آزادي به عنوان يكي از مفاهيم پايه انسانشناسي، داراي ابعادي بسيار وسيعتر از آنچه در اين بحث آمد، ميباشد، اما از آنجا كه طرح تمامي جوانب بحث درباره آزادي، چه بسا نگارنده را از طرح بحثي به اين وسعت منصرف مينمود، به همين كالبد شكافي اجمالي بسنده كرده، تفصيل نظريهها و ديگر جوانب بحث درباره آزادي را به فرصتي ديگر واميگذارم.
منابع در دفتر مجله موجود ميباشد.