برادر

پدیدآورسیدجعفر صادقی فدکی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 5

تاریخ انتشار1388/02/05

منبع مقاله

share 1076 بازدید

برادر

برادر به پسر يا مردى گفته مى‌شود كه در پدر و مادر يا يكى از آن دو با شخص مشترك باشد.[39] در عربى به وى «اخ» گويند. تثنيه آن «اَخَوان» و جمع آن «اِخْوَه» يا «اِخْوان» است.[40] اين واژه افزون بر معناى ياد شده، بر شريك در شير كه به آن «برادر رضاعى» گويند و همچنين شريك در جنس و بشر بودن، دوستى و محبت، قبيله، دين و مذهب و عمل يا صفتى خاص نيز اطلاق شده است.[41] به نظر برخى كاربرد واژه «اخ» در معانى شريك در ولادت و رضاع حقيقت و در ساير معانى استعاره و مجاز است.[42] برادر در قرآن بيش از 90‌بار با واژه «اخ» و ديگر مشتقات آن به كار رفته است كه در بيشتر آيات مقصود از آن برادر نَسَبى است؛ مانند: «...ائتونى بِاَخ لَكُم ...» (يوسف/12، 59 و نيز ر.ك: 76، 90) و گاه مقصود از اين ماده، برادر يا خواهر رضاعى است؛ مانند: «...واَخَوتُكُم مِنَ الرَّضـعَةِ ...» (نساء/4،23) و در آياتى نيز مراد از آن اعم از برادر نسبى و رضاعى است؛ مانند: «...اَو بُيوتِ اِخونِكُم‌...» . (نور/24،61) در برخى آيات اين واژه به همقبيله اطلاق شده است[43]؛ مانند: «و اِلى عاد اَخاهُم هودًا...» . (اعراف/7، 65 و نيز ر.ك: 73، 85) به نظر برخى اين اطلاق از آن روست كه نسب افراد هر قبيله به يك پدر مى‌رسد.[44] برخى نيز مراد از برادر را در اين آيات، شريك در جنس و بشر بودن دانسته‌اند، چون همه فرزندان آدم‌اند[45] و عده‌اى گفته‌اند: مراد صاحب يا پيامبر آن قوم است.[46] در شمارى از آيات اين واژه به معناى شريك در دين و عقيده به كار رفته است؛ چه دين و عقيده حق باشد؛ مانند: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ...» (حجرات/49،10 و نيز ر.ك: بقره/2، 178، 220) و چه كيش و عقيده باطل؛ مانند: «... لاتَكونوا كَالَّذينَ كَفَروا و قالوا لاِِخونِهِم...» . (آل‌عمران/3،156؛ احزاب/33، 18) در برخى آيات مراد شريك در عمل و رفتار است؛ مانند: «اِنَّ المُبَذِّرينَ كانوا اِخونَ الشَّيـطينِ ...» (اسراء/17،27)، زيرا اينان همانند شيطان از حق و عدالت تجاوز كرده، دچار اسراف شده‌اند[47] و همچنين است آيه «و اِخونُهُم يَمُدّونَهُم فِى الغَىِّ‌...» (اعراف/7،202)؛ يعنى شياطين كه برادران مشركان‌اند آنان را گمراه مى‌سازند[48] يا مراد آيه انسانهاى فاسق ديگر هستند كه چون پيرو شيطان‌اند، برادران شيطان خوانده شده‌اند.[49] افزون بر واژه «اخ» واژه‌ها و تعبيرهايى ديگر در قرآن مصداق برادر دانسته شده است؛ مانند: «كلاله*» كه طبق روايات اهل‌بيت بر خواهر و برادر ميتى كه پدر و مادر و نيز فرزند ندارند تطبيق شده است[50]: «... اِن كانَ رَجُلٌ يورَثُ كَلــلَةً ...» (نساء/4،12، 176)، «ابنى آدم» يعنى دو فرزند آدم (مائده/5‌، 27)، «غلامين يتيمين و كان ابوهما صالحاً» به معناى دو پسر يتيم «كهف/18، 82) و «يابن امّ» يعنى اى پسر مادرم. (طه/20، 94)

برادر در تاريخ و ملل گذشته:

پيشينه رابطه نَسَبى و برادرى به آفرينش اوّليه بشر بازمى‌گردد؛ از زمانى كه خداوند آدم را آفريد و براى او فرزندانى قرار داد برادر و برادرى نيز پديد آمد. قرآن كريم در آيات متعددى از وجود و سرگذشت برخى برادران در جوامع گذشته و چگونگى رابطه آنها با يكديگر سخن به ميان آورده و مؤمنان را به مطالعه اين سرگذشتها و عبرت‌گيرى از آنها فراخوانده است:
1. در آيات 27 مائده/5 به بعد به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)خطاب شده كه سرگذشت دو فرزند آدم را براى مؤمنان بازگو كند كه هر يك از اين دو برادر براى تقرب به خدا كارى كردند؛ ولى تنها عمل يكى از آنان پذيرفته شد: «واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ ابنَى ءادَمَ بِالحَقِّ اِذ قَرَّبا قُربانـًا فَتُقُبِّلَ مِن اَحَدِهِما ولَم يُتَقَبَّل مِنَ الأخَرِ...» . در روايات و منابع اسلامى نام اين دو برادر هابيل و قابيل[51] و در تورات هابيل و قاين آمده است.[52] از ميان قربانى آنان، قربانى هابيل ـ كه از بهترين گوسفندانش برگزيده بود برخلاف قربانى قابيل كه از پست‌ترين محصولات كشاورزى‌اش براى تقرب به درگاه الهى انتخاب كرده بود ـ پذيرفته شد[53]، در نتيجه قابيل به برادرش حسادت ورزيد و او را به قتل تهديد كرد: «...قالَ لاََقتُلَنَّكَ قالَ اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقين...» (مائده/5‌،27) و در نهايت برادرش را كشت: «فَطَوَّعَت لَهُ نَفسُهُ قَتلَ اَخيهِ فَقَتَلَهُ فَاَصبَحَ مِنَ الخـسِرين» . (مائده/5‌،30) در برخى منابع علت قربانى و اختلاف آنان ازدواج هر يك با خواهر ديگرى دانسته شده[54]؛ ولى در منابعى ديگر علت اين امر جانشينى هابيل پس از آدم شمرده شده است.[55] پس از كشته شدن هابيل، خداوند با فرستادن كلاغى چگونگى دفن مردگان را به قابيل آموخت و وى جنازه برادرش را دفن كرد و در نهايت از كار خود پشيمان شد: «فَبَعَثَ اللّهُ غُرابـًا يَبحَثُ فِى الاَرضِ لِيُرِيَهُ كَيفَ يُورى سَوءَةَ اَخِيهِ قالَ يـوَيلَتى اَعَجَزتُ اَن اَكونَ مِثلَ هـذا الغُرابِ فَاُورِىَ سَوءَةَ اَخى فَاَصبَحَ مِنَ النّـدِمين» . (مائده/5‌،31) مراد از ندامت به نظر برخى پشيمانى قابيل از دفن نكردن هابيل[56] و به‌نظر برخى ديگر، پشيمانى از كشتن برادر بوده‌است.[57] برخى نيز گفته‌اند: وى بدان جهت پشيمان گرديد كه به هدف خود از كشتن برادر دست نيافت.[58]
2. در آياتى ديگر قرآن از سرگذشت حضرت يوسف(عليه السلام)و برادرانش ياد كرده و آن را نشانه و عبرتى براى جستوجوكنندگان حق[59] يا نشانه‌اى بر قدرت و تدبير خداوند يا حقانيت پيامبر اسلام[60] ـ كه بدون خواندن كتابى از سرگذشت آنان خبر داده ـ دانسته است: «لَقَد كانَ فى يوسُفَ واِخوَتِهِ ءايـتٌ لِلسّائِلين» . (يوسف/12،7) سپس قرآن سرگذشت يوسف و برادرانش را از آنجا آغاز مى‌كند كه وى در خواب مشاهده كرد كه خورشيد و ماه و 11 ستاره بر او سجده مى‌كنند: «...اِنّى رَاَيتُ اَحَدَ عَشَرَ كَوكَبـًا والشَّمسَ والقَمَرَ رَاَيتُهُم لى سـجِدين» . (يوسف/12،4) به نظر مفسران مقصود از11‌ستاره 11 برادر حضرت يوسف‌اند كه با يكى از آنان (بنيامين) از يك مادر بود و بقيه برادران از مادرى ديگر بودند.[61] محبوبيت بيشتر يوسف و بنيامين در نزد پدر باعث حسادت برادران و تصميم آنان بر قتل يا دور كردن يوسف از پدر گرديد (يوسف/12،8 ـ 9)؛ ولى برخى از آنان با كشتن وى مخالفت كردند[62] (يوسف/12، 10)، ازاين‌رو به ناچار آن حضرت را با بهانه‌اى از پدر جدا كرده، او را در چاه افكندند. (يوسف/12، 11 ـ 16) پس از گذشت سالها يوسف خزانه‌دار مصر گرديد و برادران بر اثر خشكسالى و نياز به آذوقه نزد او رفتند؛ ولى يوسف را نشناختند: «وجَـاءَ اِخوَةُ يوسُفَ فَدَخَلوا عَلَيهِ فَعَرَفَهُم وهُم لَهُ مُنكِرون» . (يوسف/12،58) در پى اين ديدار، يوسف از آنان خواست برادرش بنيامين را نزد او آورند. (يوسف/12، 59 ـ 60) سپس آن حضرت با طرح نقشه‌اى از بازگشت بنيامين جلوگيرى كرد (يوسف/12، 70 ـ 76)؛ ليكن آنان در پى اين ماجرا هم بنيامين و هم حضرت يوسف را به سرقت متهم كردند: «قالوا اِن يَسرِق فَقَد سَرَقَ اَخٌ لَهُ مِن قَبلُ ...» . (يوسف/12،77) اين سخن برادران حكايت از آن دارد كه آنان هنوز حسادت يوسف و برادرش را در دل داشتند[63]؛ ولى آن حضرت اين تهمت برادران را ناديده گرفت و خداوند را عالم‌تر به حقايق امور دانست[64]: «...فَاَسَرَّها يوسُفُ فى نَفسِهِ ولَم يُبدِها لَهُم قالَ اَنتُم شَرٌّ مَكانـًا واللّهُ اَعلَمُ بِما تَصِفون» . (يوسف/12،77) آنان پس از بازگشت مجدد نزد حضرت يوسف آن حضرت را شناخته، به خطاهاى پيشين خويش اعتراف كردند: «قالوا اَءِنَّكَ لاََنتَ يوسُفُ ... * قالوا تاللّهِ لَقَد ءاثَرَكَ اللّهُ عَلَينا واِن كُنّا لَخـطِـين» . (يوسف/12،90 ـ 91) در اينجا نيز يوسف(عليه السلام) با بزرگوارى و گذشت تمام خطاهاى آنان را بخشيد و دعا كرد تا خداوند نيز آنان را ببخشايد: «قالَ لا تَثريبَ عَلَيكُمُ اليَومَ يَغفِرُ اللّهُ لَكُم و هُوَ اَرحَمُ الرّاحِمين» . (يوسف/12،92)
3. قرآن در آيات ديگرى به بخشى از سرگذشت خواهر موسى با برادر خود و نگرانى وى از سرنوشت او اشاره كرده است؛ از جمله آنگاه كه مادر موسى از ترس كشته شدن فرزند، موسى را به دريا افكند به خواهرش سفارش كرد تا صندوقچه برادر را زير نظر بگيرد: «وقالَت لاُِختِهِ قُصّيهِ...» (قصص/28،11) و خواهر نيز دور از چشم فرعونيان از دور او را زير نظر داشت: «...‌فَبَصُرَت بِهِ عَن جُنُب وهُم لايَشعُرون» . (قصص/28،11) پس از آنكه فرعونيان موسى را از دريا گرفتند و در پى دايه‌اى براى او بودند وى آنان را به منزل مادرش راهنمايى كرد. (قصص/28، 11ـ12)
4. در آياتى نيز از روابط موسى با برادرش هارون و برخى ماجراهاى ميان آنان سخن به ميان آمده است؛ از جمله وقتى موسى به مقام نبوت رسيد و به فرمان الهى مأمور شد كه به سوى فرعون حركت كند، از خداوند خواست تا برادرش هارون را همراه او سازد تا در اين مأموريت پشتيبان او باشد: «و اَخى هـرونُ هُوَ اَفصَحُ مِنّى لِسانـًا فَاَرسِلهُ مَعِىَ رِدءًا يُصَدِّقُنى اِنّى اَخافُ اَن يُكَذِّبون» (قصص/28،34 و نيز ر.ك: طه/20، 30؛ شعراء/26، 13) و خداوند اين درخواست را اجابت فرمود. (قصص/28، 35) سپس آن حضرت را مأمور كرد تا همراه با برادرش به سوى فرعون رود: «اِذهَب اَنتَ و اَخوكَ بِـايـتى ولا تَنيا فى ذِكرى» (طه/20،42)؛ همچنين آنگاه كه موسى قوم خود را براى رفتن به ميقات ترك كرد برادرش هارون را به جانشينى خود در ميان بنى اسرائيل باقى گذارد: «...‌وقالَ موسى لاَِخيهِ هـرونَ اخلُفنى فى قَومى ...» (اعراف/7،142)؛ ولى در غيبت موسى، به رغم تلاشهاى هارون، سامرى بنى‌اسرائيل را گمراه كرد، ازاين‌رو موسى در بازگشت از ميقات، به شدت بر برادر خشم گرفت: «و‌لَمّا رَجَعَ موسى اِلى قَومِهِ غَضبـنَ اَسِفـًا... واَلقَى الاَلواحَ واَخَذَ بِرَأسِ اَخيهِ يَجُرُّهُ‌اِلَيه ...» (اعراف/7،150 و نيز ر.ك: طه/20، 94)؛ ولى هارون در مقابل، عذر خود را جلوگيرى از تفرقه بنى‌اسرائيل و كشته شدن خويش عنوان كرد. (اعراف/7، 150؛ طه/20، 94) به نظر برخى هدف از خشم گرفتن موسى بر برادرش هارون، نشان دادن عظمت گناهِ واقع شده و متوجه كردن بنى‌اسرائيل به آن بوده است[65]، ازاين‌رو در پى اين ماجرا آن حضرت دست به دعا برداشت و براى خود و برادر از خداوند رحمت طلبيد: «قالَ رَبِّ اغفِر لى ولاَِخى واَدخِلنا فى رَحمَتِكَ واَنتَ اَرحَمُ الرّ‌حِمين» . (اعراف/7،151) در آياتى ديگر نيز از رسالت موسى و برادرش هارون سخن رفته است. (انبيا/21، 48؛ مؤمنون/23، 45 ـ 46؛ فرقان/25،‌35)
5‌. در آيه 28 مريم/19 گروهى از بنى اسرائيل حضرت مريم(عليها السلام) را خواهر هارون خطاب كرده و متولد شدن فرزندى بدون پدر از وى را قبيح شمرده‌اند[66]: «يـاُختَ هـرونَ ما كانَ اَبوكِ امرَاَ سَوء...» . در اينكه مراد از هارون در اين آيه چه كسى است اقوال متعددى مطرح است؛ برخى وى را مرد صالحى در ميان بنى اسرائيل دانسته‌اند كه هركس كار خوب انجام مى‌داد او را برادر يا خواهر وى خطاب مى‌كردند.[67] برخى ديگر گفته‌اند: وى مردى فاسق بوده است كه افراد گناهكار را برادر يا خواهر او مى‌خواندند.[68] برخى نيز وى را همان هارون برادر موسى دانسته‌اند و مريم را بدان جهت كه از فرزندان اوست خواهر وى ناميده‌اند[69] و شمارى ديگر گفته‌اند كه مريم خود برادرى به نام هارون داشته است.[70]
6‌. در آيه 82 كهف/18 از دو برادر يتيم ياد شده كه پدرشان براى آنان گنجى پنهان كرده بود و حضرت خضر و موسى براى حفظ آن، ديوار روى گنج را بازسازى كردند تا آنان پس از بزرگ شدن، گنج پنهان شده را خارج كنند: «و اَمَّا الجِدارُ فَكانَ لِغُلـمَينِ يَتيمَينِ فِى المَدينَةِ و كانَ تَحتَهُ كَنزٌ لَهُما وكانَ اَبوهُما صــلِحـًا فَاَرادَ رَبُّكَ اَن يَبلُغا اَشُدَّهُما و يَستَخرِجا كَنزَهُما رَحمَةً مِن رَبِّكَ...» . مفسران نام اين دو برادر را «أصرم» و «صريم» ذكر كرده‌اند[71] و گنج آنان را طلا يا مال فراوان يا لوحى دانسته‌اند كه در آن علومى نگاشته شده بود.[72]
7. در آيه‌اى ديگر قرآن به سخن برخى از منافقان صدر اسلام اشاره كرده كه در مورد برادرانشان كه در جنگ كشته شده بودند مى‌گفتند: اگر آنان نزد ما بودند كشته نمى‌شدند: «...‌قالوا لاِِخونِهِم و قَعَدوا لَو اَطاعونا ما قُتِلوا...» . (آل‌عمران/3،168) طبق برخى روايات، آيه فوق درباره عبدالله‌بن أبى و يارانش نازل گرديد كه برخى از برادران نَسَبى و مؤمن آنان در جنگ احد كشته شدند.[73] قول ديگر اين است كه مقصود همفكران منافقان است كه عده‌اى از آنان در جنگها كشته شدند.[74]

حقوق و احكام برادر

1. پيوند و دوستى با برادر:

از جمله حقوق برادر بر برادر و خواهر* ارتباط داشتن با اوست كه قرآن به صورتى كلى و در قالب دستور به برقرارى پيوند با همه خويشاوندان بدان توصيه كرده است: «والَّذينَ يَصِلونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن يوصَلَ ... * ... اُولـئِكَ لَهُم عُقبَى الدّار» . (رعد/13،21 ـ 22) مقصود از برقرارى پيوند در اين آيه ارتباط با خويشاوندان دانسته شده است.[75] از ديدگاه قرآن، رابطه دوستى و محبت ميان دو برادر مستحكم‌ترين رابطه است، به گونه‌اى كه قرآن در آيه 12 حجرات/49 غيبت كردن را به مثابه خوردن گوشت برادر مرده دانسته و در آيه‌اى ديگر اين رابطه را الگويى براى ارتباط همه مؤمنان معرفى كرده است: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ فَاَصلِحوا بَينَ اَخَوَيكُم...» . (حجرات/49،10) البته پيوند كامل و تمام عيار با برادر، ويژه برادر مؤمن است و در صورت كافر بودن برادر، دوستى با او جايز نيست: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَتَّخِذُوا ءاباءَكُم واِخونَكُم اَولِياءَ‌اِنِ استَحَبُّوا الكُفرَ عَلَى الاِيمـنِ ومَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم‌فَاُولـئِكَ هُمُ الظّــلِمون * قُل اِن كانَ ءاباؤُكُم و‌اَبناؤُكُم و اِخونُكُم...» . (توبه/9،23 ـ 24) اين آيات درباره حاطب‌بن ابى بلتعه نازل گرديد كه به سبب پيوند دوستى با برادر كافر خود و ديگر خويشاوندانش در نامه‌اى براى قريش خبرچينى كرد.[76] قول ديگر اين است كه اين آيات درباره آن دسته از مسلمانان نازل شد كه به سبب دوستى و محبت برادران و ديگر خويشاوندان خود از هجرت به مدينه خوددارى كردند.[77] البته مراد از دوستى مذموم در اين آيه، دوستى در امر دين[78] و يارى كردن آنان به گونه زيانبار براى دين و اعتقادات است[79] و بيشتر مربوط به برادران و خويشاوندان كافرى است كه با اسلام دشمنى داشته، كافر محارب محسوب شوند، چنان‌كه در آيه‌اى ديگر قرآن ترك دوستى با چنين افرادى را از صفات مؤمنان حقيقى شمرده و به آنان وعده پاداش اخروى داده است: «لا تَجِدُ قَومـًا يُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ يوادّونَ مَن حادَّ اللّهَ ورَسولَهُ ولَو كانوا ءاباءَهُم اَو اَبناءَهُم اَو اِخونَهُم اَو عَشيرَتَهُم اُولـئِكَ ... يُدخِلُهُم جَنّـت تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ خــلِدينَ فيها...» (مجادله/58‌،22)؛ اما به تصريح روايات و گفته فقيهان، پيوند خانوادگى و احسان كردن به برادر و ديگر خويشاوندان كافر در صورتى كه براى دين زيانبار نباشد اشكالى ندارد.[80]

2. محرميت برادر:

آشكار كردن زينت خواهر در برابر برادر جايز است: «و قُل لِلمُؤمِنـتِ ... لا يُبدينَ زينَتَهُنَّ اِلاّ لِبُعولَتِهِنَّ ... اَو اِخونِهِنَّ...» (نور/24،31)؛ همچنين قرآن در آيه 153 احزاب/33 زنان پيامبر را به رعايت حجاب توصيه كرده و در ادامه اين امر را در برابر گروهى از مردان از جمله برادران لازم ندانسته است: «لا جُناحَ عَلَيهِنَّ فى...اِخونِهِنَّ...» . از اين آيات استفاده مى‌شود كه در مقابل، برادر نيز مى‌تواند بدون قصد لذت به خواهر و زينتهاى او نگاه كند[81]؛ اما در اينكه آشكار كردن چه زينتهايى از خواهر در برابر برادر و نگاه وى به اين زينتها جايز است آراى متفاوتى ميان فقيهان مطرح است؛ به نظر فقيهان شيعه و بسيارى از فقيهان اهل سنت مقصود زينتهاى باطن و مواضع آن به جز عورتين است.[82] (‌=>‌تزيين)
همچنين ازدواج برادر با خواهر نسبى و رضاعى خود حرام است: «حُرِّمَت عَلَيكُم ... اَخَوتُكُم ... و اَخَوتُكُم مِنَ الرَّضـعَةِ...» . (نساء/4،23) از اين آيه برمى‌آيد كه در مقابل، بر خواهر نيز ازدواج با برادر نسبى و رضاعى خود حرام است.[83] در مورد برادر يا خواهر رضاعى ميان اينكه آنان با هم از مادر شيرخورده يا يكى با فرزند قبلى مادر و ديگرى با فرزند بعدى او شير خورده باشد تفاوتى نيست و در همه موارد ازدواج حرام است[84]؛ همچنين آيه فوق افزون بر حرمت عقد و آميزش[85] هر نوع بهره‌گيرى جنسى از يكديگر و حتى تملك را شامل است.[86] اين حرمت نيز دائمى است؛ نه موقت.[87]

3. ارث بردن برادر:

برادر در طبقه دوم وارثان و پس از طبقه نخست يعنى فرزندان و پدر و مادر ميّت قرار دارد[88]، بنابراين در صورتى ارث مى‌برد كه ميت وارثى در طبقه اوّل نداشته باشد[89]: «... و هُوَ يَرِثُها اِن لَم يَكُن لَها ولَدٌ...» . (نساء/4،176) اين نكته از آيات «... واولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولى بِبَعض فى كِتـبِ اللّهِ ...» (انفال/8‌،75؛ احزاب/33،6) كه برخى از خويشاوندان را در ارث بردن، بر ديگران مقدم دانسته[90] نيز استفاده مى‌شود. با فقدان وارث طبقه اول، در صورتى كه برادرِ ميت، برادرِ پدرى و مادرى يا برادر پدرى ميت باشد و ميت برادر و خواهر ديگرى نداشته باشد همه اموال ميت را به ارث مى‌برد:[91]«... اِنِ امرُؤٌا هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ ولَهُ اُختٌ فَلَها نِصفُ ما تَرَكَ و هُوَ يَرِثُها اِن لَم يَكُن لَها ولَدٌ ...» (نساء/4،176)؛ اما اگر برادر پدرى و مادرى خواهر يا خواهران پدر و مادرى نيز داشته باشد در اين صورت هر برادر دو برابر سهم هر خواهر ارث مى‌برد[92]: «... و اِن كانوا اِخوَةً رِجالاً و نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الاُنثَيَينِ...» (نساء/4،176) و اگر ميت يك برادر يا خواهر مادرى داشته باشد هريك61 مال ميت را به ارث خواهند برد[93]: «... و اِن كانَ رَجُلٌ يورَثُ كَلــلَةً اَوِ امرَاَةٌ ولَهُ اَخٌ اَو اُختٌ فَلِكُلِّ واحِد مِنهُمَا السُّدُسُ...» (نساء/4،12) و در صورتى كه برادر و خواهر مادرى بيش از يك نفر باشند همگى به طور مجموع31 مال را به ارث خواهند برد[94]: «...‌فَاِن كَانوا اَكثَرَ مِن ذلِكَ فَهُم شُرَكاءُ فِى الثّلُثِ...» . (نساء/4،12) كلاله به معانى گوناگون از جمله، غير از فرزند و پدر[95]، ميت، وارث و ميراث[96] تفسير شده است؛ ولى اماميه با توجه به روايات اهل‌بيت(عليهم السلام)آن را برادر و خواهر ميت مى‌دانند.[97] همه اين سهام در صورتى به برادر مى‌رسد كه ميت وصيت يا دَيْنى زيانبار نداشته باشد: «... مِن بَعدِ وصِيَّة يوصى بِها اَو دَين غَيرَ مُضارّ...» . (نساء/4،12)

4. حاجب بودن برادر از ارث:

برادر افزون بر ارث بردن، گاهى مانع از ارث بردن ديگران شده يا سهم آنان را در ارث كاهش مى‌دهد؛ مثلاً وجود برادر كه در طبقه دوم قرار دارد مانع ارث بردن وارثان طبقات بعدى مى‌شود[98]: «...واولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولى بِبَعض فى كِتـبِ اللّهِ...» (انفال/8‌،75؛ احزاب/33،6)؛ همچنين در صورتى كه از ميت تنها پدر و مادر باقى بماند مادر31 مال را به ارث مى‌برد؛ اما اگر ميت برادرانى نيز داشته باشد آنان سهم مادر را به 61 كاهش مى‌دهند[99]: «... فَاِن لَم يَكُن لَهُ وَلَدٌ وورِثَهُ اَبَواهُ فَلاُِمِّهِ الثُلُثُ فَاِن كَانَ لَهُ اِخوَةٌ فَلاُِمِّهِ‌السُّدُسُ...» . (نساء/4،11) طبق رأى فقيهان اماميه برادران در صورتى مى‌توانند حاجب باشند كه الف. دو نفر و بيشتر از دو نفر باشند. ب. برادران پدر و مادرى يا پدرى ميت باشند. ج. برادران و نيز پدر زنده باشد. د. مانعى براى ارث بردن آنان نباشد[100]؛ اما فقيهان اهل سنت همه اين موارد را شرط نمى‌دانند.[101]

5‌. غذا خوردن از خانه برادر:

وارد شدن برادر و خواهر به خانه برادر و تناول كردن از غذاى موجود در آن جايز است[102]: «لَيسَ عَلَى الاَعمى حَرَجٌ ... ولا عَلى اَنفُسِكُم اَن تَأكُلوا مِن...بُيوتِ اِخونِكُم...» . (نور/24،61) برخى از فقيهان اهل سنت اين كار را در صورتى جايز شمرده‌اند كه صاحب خانه اجازه داده باشد.[103] برخى ديگر آن را مشروط به آگاهى شخص به رضايت صاحب خانه كرده‌اند[104]؛ ولى فقيهان اماميه بر اين باورند كه اين كار در صورتى جايز است كه علم يا ظن قوى به عدم رضايت صاحب طعام نداشته باشيم.[105] البته در صورت ورود شخص به منزل برادر و ديگر خويشاوندان و استفاده از طعام وى بايد از اسراف بپرهيزد.[106]

برادر در قيامت:

قرآن در آيه 34 عبس/80 قيامت را روزى دانسته كه انسانها از تمام خويشاوندان از جمله از برادر خويش مى‌گريزند: «يَومَ يَفِرُّ المَرءُ مِن اَخيه * واُمِّهِ واَبيه» . به نظر برخى گريختن از برادر و ديگر خويشاوندان براى آن است كه برادر حقوق ضايع شده‌اش در دنيا را از وى طلب نكند يا بدان جهت است كه برادر او را در حال گرفتارى و عذاب نبيند.[107] در آيه‌اى ديگر قرآن قيامت را روزى دانسته است كه مجرمان حاضر مى‌شوند همه خويشاوندان حتى برادرانشان را فدا كنند تا از عذاب دردناك آن روز رهايى يابند: «يُبَصَّرونَهُم يَوَدُّ المُجرِمُ لَويَفتَدى مِن عَذابِ يَومَئِذ بِبَنيه * وصـحِبَتِهِ واَخيه» . (معارج/70،11 ـ 12)

منابع

بحارالانوار؛ بداية المجتهد و نهاية المقتصد؛ تاج العروس من جواهر القاموس؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تحرير الاحكام الشرعية على مذهب الاماميه؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تذكرة الفقهاء؛ تفسير آيات الاحكام؛ تفسير التحرير و التنوير؛ تفسير الصافى؛ التفسير الكبير؛ التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جامع المدارك فى شرح المختصر النافع؛ جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقيه؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زاد المسير فى علم التفسير؛ زبدة‌البيان فى براهين احكام القرآن؛ فرهنگ فارسى؛ فقه القرآن، راوندى؛ قصص الانبياء، راوندى؛ كتاب الخلاف؛ كتاب السرائر؛ كتاب مقدس؛ الكشاف؛ كفاية الاحكام (كفاية الفقه)؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ المبسوط؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجمع الفائدة و البرهان؛ المجموع فى شرح المهذب؛ مختلف الشيعة فى احكام الشريعه؛ مسالك الافهام الى آيات الاحكام؛ المغنى و الشرح الكبير؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مواهب الرحمن فى تفسير القرآن، سبزوارى؛ الموسوعة الفقهية الميسره؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النكت والعيون، ماوردى.
سيد جعفر صادقى فدكى



[39]. لغت‌نامه، ج‌3، ص‌3897؛ فرهنگ فارسى، ج‌1، ص‌491، «برادر».
[40]. لسان‌العرب، ج‌1، ص‌89‌ـ‌90، «اخا»؛ التحقيق، ج‌1، ص‌47‌ـ‌48، «اخو».
[41]. التفسير الكبير، ج‌14، ص‌154؛ تاج‌العروس، ج‌19، ص‌144؛ التحقيق، ج‌1، ص‌47‌ـ‌48، «اخو».
[42]. مفردات، ص‌68‌، «اخ»؛ الميزان، ج‌8‌، ص‌177.
[43]. التبيان، ج‌4، ص‌441؛ التفسير الكبير، ج‌14، ص‌154؛ تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌150.
[44]. التحقيق، ج‌1، ص‌48، «اخو».
[45]. التفسير الكبير، ج‌14، ص‌154؛ تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌150؛ الصافى، ج‌2، ص‌209.
[46]. تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌150.
[47]. جامع البيان، مج‌7، ج‌15، ص‌95؛ التفسير الكبير، ج‌20، ص‌193‌ـ‌194؛ التحقيق، ج‌1، ص‌49، «اخو».
[48]. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌790؛ الميزان، ج‌8‌، ص‌381.
[49]. تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌223؛ التحرير و التنوير، ج‌9، ص‌234.
[50]. التبيان، ج‌3، ص‌135؛ الخلاف، ج‌4، ص‌34؛ مجمع البيان، ج‌3، ص‌29.
[51]. جامع البيان، مج‌4، ج‌6‌، ص‌255، 257؛ التبيان، ج‌3، ص‌492.
[52]. كتاب مقدس، پيدايش، 4 : 1‌ـ‌26.
[53]. همان، 4 : 5‌ـ‌7؛ مجمع البيان، ج‌3، ص‌282؛ الميزان، ج‌5‌، ص‌319.
[54]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌283؛ تفسير قرطبى، ج‌6‌، ص‌88‌.
[55]. بحار الانوار، ج‌11، ص‌240؛ قصص الانبياء، ص‌65‌.
[56]. الميزان، ج‌5‌، ص‌307.
[57]. التفسير الكبير، ج‌11، ص‌210؛ التحرير و التنوير، ج‌6‌، ص‌174.
[58]. التبيان، ج‌3، ص‌501‌؛ التفسير الكبير، ج‌11، ص‌210.
[59]. جامع البيان، مج‌7، ج‌12، ص‌201؛ مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌323.
[60]. الكشاف، ج‌2، ص‌445؛ مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌323؛ الميزان، ج‌11، ص‌87‌ـ‌88‌.
[61]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌320؛ المنير، ج‌12، ص‌207.
[62]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌325؛ المنير، ج‌12، ص‌214.
[63]. الميزان، ج‌11، ص‌227.
[64]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌389‌ـ‌390؛ تفسير قرطبى، ج‌9، ص‌157.
[65]. الميزان، ج‌8‌، ص‌251‌ـ‌252؛ نمونه، ج‌6‌، ص‌378.
[66]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌791.
[67]. همان؛ جامع البيان، مج‌9، ج‌16، ص‌97؛ الميزان، ج‌14، ص‌45.
[68]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌791؛ تفسير قرطبى، ج‌11، ص‌68‌.
[69]. جامع البيان، مج‌9، ج‌16، ص‌98؛ تفسير قرطبى، ج‌11، ص‌68‌؛ الميزان، ج‌14، ص‌45.
[70]. مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌791؛ التفسير الكبير، ج‌21، ص‌208؛ تفسير قرطبى، ج‌11، ص‌68‌.
[71]. تفسير قرطبى، ج‌11، ص‌26؛ زاد المسير، ج‌5‌، ص‌181؛ بحار الانوار، ج‌13، ص‌285.
[72]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌753؛ تفسير قرطبى، ج‌11، ص‌26‌ـ‌27.
[73]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌879‌؛ زاد المسير، ج‌1، ص‌499.
[74]. روض الجنان، ج‌5‌، ص‌119؛ تفسير قرطبى، ج‌4، ص‌158.
[75]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌444.
[76]. همان، ص‌25؛ روح المعانى، مج‌6‌، ج‌10، ص‌103.
[77]. جامع البيان، مج‌6‌، ج‌10، ص‌127؛ تفسير قرطبى، ج‌8‌، ص‌61‌؛ المنير، ج‌10، ص‌148.
[78]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌25.
[79]. التبيان، ج‌5‌، ص‌194.
[80]. همان؛ المنير، ج10، ص153ـ154؛ الميزان، ج‌18، ص‌45.
[81]. مجمع البيان، ج‌7، ص‌217.
[82]. تذكرة الفقهاء، ج‌2، ص‌574‌؛ زبدة البيان، ص‌688‌؛ المبسوط، سرخسى، ج‌10، ص‌149.
[83]. الحدائق، ج‌23، ص‌310؛ جواهر الكلام، ج‌29، ص‌241؛ جامع‌المدارك، ج‌4، ص‌177.
[84]. مجمع البيان، ج‌3، ص‌46؛ تفسير قرطبى، ج‌5‌، ص‌74.
[85]. مجمع البيان، ج‌3، ص‌46 ـ 47؛ زبدة البيان، ص‌523؛ جواهر‌الكلام، ج‌29، ص‌243.
[86]. مختلف الشيعه، ج‌7، ص‌45.
[87]. تذكرة الفقهاء، ج‌2، ص‌613‌.
[88]. الموسوعة الفقهيه، ج‌1، ص‌350؛ ج‌2، ص‌76؛ مواهب الرحمن، ج‌7، ص‌304.
[89]. المبسوط، طوسى، ج‌4، ص‌119؛ السرائر، ج‌3، ص‌301؛ مجمع‌الفائده، ج‌11، ص‌401.
[90]. السرائر، ج‌1، ص‌358؛ تحرير الاحكام، ج‌2، ص‌162؛ مواهب‌الرحمن، ج‌7، ص‌304.
[91]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌229؛ تفسير قرطبى، ج‌6‌، ص‌20‌ـ‌21؛ الموسوعة الفقهيه، ج‌2، ص‌76.
[92]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌229؛ المنير، ج‌6‌، ص‌58‌.
[93]. التبيان، ج‌3، ص‌135؛ المغنى، ج‌7، ص‌4؛ جواهرالكلام، ج‌39، ص‌151.
[94]. الخلاف، ج‌4، ص‌34‌ـ‌35؛ مسالك الافهام، ج‌13، ص‌14؛ المجموع، ج‌16، ص‌85‌.
[95]. الكشاف، ج‌1، ص‌486؛ تفسير قرطبى، ج‌5‌، ص‌51‌.
[96]. تفسير ماوردى، ج‌1، ص‌461؛ التبيان، ج‌3، ص‌135.
[97]. التبيان، ج‌3، ص‌135؛ الخلاف، ج‌4، ص‌34؛ مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌29.
[98]. جواهرالكلام، ج‌39، ص‌77؛ الموسوعة الفقهيه، ج‌2، ص‌69‌.
[99]. السرائر، ج‌3، ص‌247؛ مسالك الافهام، ج‌13، ص‌76.
[100]. فقه‌القرآن، ج‌2، ص‌332؛ مجمع‌الفائده، ج‌11، ص‌553‌؛ الموسوعة الفقهيه، ج‌2، ص‌70.
[101]. المجموع، ج‌16، ص‌72؛ بداية المجتهد، ج‌2، ص‌279.
[102]. تفسير آيات الاحكام، ج‌3، ص‌182.
[103]. تفسير قرطبى، ج‌12، ص‌207.
[104]. روح المعانى، مج‌10، ج‌18‌، ص‌323؛ المنير، ج‌18، ص‌307.
[105]. الروضة البهيه، ج‌2، ص‌289؛ مسالك الافهام، ج‌12، ص‌98‌ـ‌99؛ كفاية الاحكام، ص‌253.
[106]. مجمع البيان، ج‌7، ص‌246.
[107]. همان، ج‌10، ص‌668‌؛ تفسير قرطبى، ج‌19، ص‌146.