نقدی بر کتاب «مصحف امام علی(ع)»

پدیدآورجعفر نکونام

نشریهمجله صحیفه مبین

تاریخ انتشار1389/02/19

منبع مقاله

share 957 بازدید
نقدی بر کتاب «مصحف امام علی(ع)»

جعفر نکو نام

یازى، در هشت فصل با این عنوان‏ها تدوین شده‏است: آشنایى با مصحف؛ جایگاه مصحف امام على علیه‏السلام در منابع؛ چگونگى مصحف امام على علیه‏السلام ؛ ویژگى‏هاى مصحف امام على علیه‏السلام ؛ کتاب امام على علیه‏السلام ؛ کیفیت نگارش مصحف امام على علیه‏السلام ؛ مصحف‏هاى منسوب به امام على علیه‏السلام ؛ شبهات و اشکالات نسبت به مصحف امام علیه‏السلام .
آنچه در این مقاله درصدد نقد آن هستیم، این ادعاست که مصحف على علیه‏السلام از لحاظ ترتیب همسان مصحف موجود بوده‏است. نویسنده در فصل چهارم ضمن بیان ویژگى‏هاى مصحف امام على علیه‏السلام اظهار داشته‏است که ترتیب مصحف آن حضرت هیچ تفاوتى با مصحف رایج نداشته و یکایک روایاتى را که به نحوى بر موافق نزول بودن ترتیب آن دلالت دارد، مورد اشکال قرار داده‏است که اینک آن اشکالات مطرح شده، پاسخ داده مى‏شود. منتها پیش از آن ادله‏ى موافق نزول بودن ترتیب مصحف آن حضرت ذکر مى‏گردد.

2. ادله‏ىِ مرتب بودن مصحف على علیه‏السلام موافق نزول

به اقتضاى دلایلى که اینک مى‏آید، عقل و نقل حکم مى‏کنند، باید مصحف على علیه‏السلام موافق نزول مرتب شده باشد.

2. 1. ادله‏ىِ عقلى

به لحاظ عقلى، هر خردمندى چنانچه به امورى که در پى مى‏آید، عنایت داشته باشد، باید در قرآن ترتیب موافق نزول را بر ترتیب‏هاى دیگر ترجیح دهد. با توجه به خرد برتر على علیه‏السلام باید آن حضرت به این دلایل توجه داشته و به اقتضاى آنها قرآن را در مصحف خود موافق نزول مرتب ساخته باشد.
1. قرآن تاریخمند است و به تناسب رخدادها و مناسبات تاریخى نازل شده‏است و مناسبت‏ترین ترتیب در یک متن تاریخمند آن است که به ترتیب تاریخى مرتب شود.
2. در قرآن آیات ناسخ و منسوخ است و چینش صحیح این آیات مقتضى آن است که قرآن به ترتیب نزول مرتب شود.
3. آیات قرآن از نظر اجمال و تفصیل و شدت و لینت به اقتضاى شرایط تاریخى متفاوت نازل شده‏است و فهم غیر متناقص و روشن آیات مقتضى آن است که قرآن به ترتیب نزول مرتب گردد.
4. تفسیر یک متن به هم ریخته موجب توضیحات مکرر مى‏گردد و حقایق تاریخى را آشفته مى‏نمایاند و موجب مى‏گردد رخدادها بر خلاف توالى تاریخى آنها بررسى شوند و تفسیر واقعه‏اى پیشین به نوشته‏هاى پسین احاله گردد.
5. نظم در هر چیزى مطلوب و ممدوح است و بى‏نظمى در هر چیزى نامطلوب و مذموم، و بهترین نظم میسور در قرآن نظم تاریخى سوره‏هاست.

2. 2. ادله‏ى نقلى

روایاتى که درباره‏ىِ ترتیب آیات و سور مُصْحَف على علیه‏السلام به دست آمده، نشان مى‏دهد که مصحف آن حضرت موافق نزول بوده‏است. این روایات دو دسته‏اند:
دسته‏اى از آنها اجمالاً حاوى این مضامین هستند که آن حضرت قرآن را همان‏طور که نازل شده بود، در مُصْحَف خود نوشت و منسوخ را بر ناسخ مقدم داشت؛ لذا در آن نخستین آیات و سور مُنْزَل در آغاز آمده بود، و دسته‏ىِ دیگر از آنها شامل ترتیب نزول یکایک سوره‏هاى قرآن هستند که از آن حضرت نقل یا به مُصْحَف امام صادق علیه‏السلام منسوب شده‏است که اینک تفصیل آنها خواهد آمد.

2. 2. 1. روایات دسته‏ىِ اول

این روایات با تعابیرى چون «کما انزل»، «کما انزل الله على محمد»، «کمانزّل الله»و «على تنزیله» اجمالاً به ترتیب نزول بودن مُصْحَف على علیه‏السلام را خبر داده‏اند که ذیلاً متن آنها مى‏آید.
در روایات ابورافع آمده‏است:
ان النبی ص قال فی مرضه الذی توفی فیه لعلی بن أبی طالب ع یا علىّ! هذا کتاب الله خذه الیک فجمعه علىّ فى ثوب فمضى الى منزله فلمّا قبض النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله جلس علىّ فألّفه کما انزل الله و کان به عالما(1)
پیامبر در زمان بیماریى که با آن وفات کرد، به على بن ابى‏طالب فرمود: اى على! این کتاب خداست. آن را برگیر! على علیه‏السلام آن را در جامه‏اى گرد آورد و به خانه‏اش رفت. وقتى(جان مبارک) پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله برگرفته شد، (درخانه) نشست و آن را چنان که خدا نازل کرده بود، آگاهانه مرتّب کرد.
سالم بن‏ابى‏سلمه از امام صادق علیه‏السلام آورده‏است که فرمود:
... أخرجه على علیه‏السلام الى الناس حیث فرغ منه و کتبه فقال لهم: هذا کتاب الله کما انزل الله على محمد، و قد جمعته بین اللوحین...(2)
... على علیه‏السلام وقتى از آن بیاسود و آن را بنوشت، پیش مردم آورده، به آنان فرمود: این کتاب خداست؛ چنان که خدا آن را بر محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نازل کرد. من آن را میان دو تخته گرد آورده‏ام...
عیسى ضریر از امام کاظم از پدرش علیهماالسلام آورده‏است که فرمود: رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود:
... فاذا قبضت و فرغت من جمیع ما اوصیک به و غیّبتنى فى قبرى فالزم بیتک و اجمع القرآن على تألیفه و الفرائض و الأحکام على تنزیله...(3)
... هر گاه (جانم) برگرفته شد و از همه‏ىِ آنچه به تو وصیت کردم، بیاسودى و مرا در قبرم دفن کردى، در خانه‏ات بمان و قرآن را طبق ترتیبش و واجبات و احکام را وفق تنزیلش گردآر!
محمد بن‏سیرین گوید:
نُبِّئْتُ أنّ ابابکر لقى علیا(رض) فقال: أکرهتَ اِمارتى؟ قال: لا و لکن آلیت على یمین أن لا أرتدى رداى الاّ الى الصلاة حتى أجمع القرآن.
فکتبه على تنزیله فلو أصبت ذلک الکتاب کان فیه علم کثیر.
فسألت عکرمة فلم یعرفه(4).
فقلت لعکرمة: ألَّفوه کما أُنزل؟ الأول فاالأول؟ قال: لو اجتمعت الانس و الجن على أن یؤلِّفوه هذا التألیف ما استطاعوا(5).
فنُبِّئْتُ أنه کتب المنسوخ و کتب الناسخ فى أثره(6).
خبر یافتم که ابوبکر على(رض) را دیدار کرده، پرسید: آیا امارت مرا خوش ندارى؟ پاسخ داد: نه! ولى من سوگند خورده‏ام که ردا نپوشم(از خانه بیرون نروم) مگر براى نماز تا آنکه قرآن را گرد آورم.
(افزود:) وى آن را طبق تنزیلش نوشت. اگر بدان کتاب دست مى‏یافتم، در آن دانش فراوانى است.
(درباره آن) از عِکْرِمَه پرسیدم، از آن آگاهى نداشت.
از عِکْرِمَه پرسیدم: آیا آن را به ترتیب نزول نوشتند؟ پاسخ داد: اگر انس و جن گرد آیند که آن را اینچنین بنویسند، نتوانند.
(باز افزود:) خبر یافتم که او منسوخ را نوشت و ناسخ را در دنبالش.
مسعودى گوید:
اتصل الخبر بامیرالمؤمنین علیه‏السلام بعد فراغه من غسل رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و تحنیطه و تکفینه و تجهیزه و دفنه بعدالصلاة علیه مع من حضر من بنى‏هاشم و قوم من صحابته مثل سلمان و ابى‏ذر و المقداد و عمّار و حذیفة و اُبى‏بن‏کَعْب و جماعة نحو اربعین رجلاً فقام خطیبا فحمد الله و اثنى علیه ثم قال:
«ان کانت الامامة فى قریش فأنا احق قریش بها و ان لم تکن فى قریش فالانصار على دعواهم»
ثم اعتزلهم و دخل بیته فاقام فیه و من اتبعه من المسلمین... ثم الّف القرآن و خرج الى الناس و قد حمله فى ازار معه و هو ینطّ من تحته فقال لهم:
«هذا کتاب الله قد ألّفته کما أمرنى و اوصانى رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله کما انزل»
فقال له بعضهم: اترکه و امض! فقال لهم:
«ان رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قال لکم: انى مُخلِّف فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتى؛ لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض».
فان قبلتمونى فاقبلونى معه! اَحکُمُ بینکم بما فیه من احکام الله. فقالوا: لا حاجة لنا فیه و لا فیک...(7).
این خبر به امیر مؤمنان علیه‏السلام اتصال یافته که او پس از بیاسودن از غسل رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و حنوط کردن و کفن نمودن و آماده سازى و به خاک سپارى آن حضرت پس از نمازگزاردن بر او به همراه شمارى از بنى‏هاشم و گروهى از یاران خود که حضور داشتند؛ مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و خذیفه و ابى‏بن‏کَعْب و جمعى حدود چهل تن به سخنرانى برخاسته، خداى را ستایش کرد و سپاس گفت؛ سپس فرمود:
«اگر رهبرى در قریش است، من سزاوارترین قریش بدان هستم و اگر در قریش نیست، انصار بر ادعاى خود(سزاوار) هستند».
زان پس از آنان کناره جست و به خانه‏اش درآمد و به همراه مسلمانانى که با او بودند، در آن ماند... پس از آن قرآن را تألیف کرد و آن را در پارچه‏اى به دوش کشیده، به سوى مردم بیرون شد و در حالى که از زیرش بانگ برمى‏آورد، به آنان فرمود:
«این کتاب خداست. من آن را همان طور که رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مرا فرمان داد و وصیت کرد، همان گونه که نازل شد، فراهم آوردم».
یکى از آنان به آن حضرت گفت: آن وانه و برو! به آنان فرمود: رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به شما فرمودند:
«من دو امر گران، کتاب خدا و خاندانم را در میان شما مى‏گذارم. آن دو از هم جدا نشوند تا در حوض بر من درآیند».
اگر آن را مى‏پذیرید، مرا (نیز) با آن بپذیرید! من در میان شما با احکام خداـ که در آن است ـ داورى مى‏کنم. گفتند: ما را به آن و تو نیازى نیست....
گفتنى است این وصف درباره‏ىِ مُصْحَف امام زمان علیه‏السلام نیز که به واقع همان مُصْحَف على علیه‏السلام است، آمده‏است. در این خصوص عنایت به دو روایتى که ذیلاً مى‏آید، مناسب به نظر مى‏رسد.
جابر از امام باقر علیه‏السلام آورده که فرمود:
اذا قام قائم آل محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ضُرِب فساطیط لمن یعلّم الناس القرآن على ما انزل الله جلّ جلاله فأصعب ما یکون على من حفظه الیوم أنه یخالف فیه التألیف(8).
هر گاه به پاخیزنده‏ىِ خاندان محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به پا خیزد، خیمه‏هایى برافراشته مى‏شود، براى کسانى که قرآن را همان طور که خداى جلّ جلاله نازل کرد، مى‏آموزانند و آن براى کسانى که این را حفظ کردند، دشوارتر است؛ زیرا آن ترتیبش بر خلاف [مصحف موجود] است.
حَبّه عُرَنى گوید: امیرمؤمنان علیه‏السلام فرمود:
کأنى انظر الى شیعتنا بمسجد الکوفة، و قد ضربوا الفساطیط یعلّمون الناس القرآن کما انزل...(9).
گویا من در مسجد کوفه به پیروان خود مى‏نگرم که آنان خیمه‏ها را برپا کرده، به مردم قرآن را همان طور که نازل شده، مى‏آموزانند....
از دیرباز تلقى علماى فریقین از این روایات این بوده‏است که على علیه‏السلام مصحف خود را به ترتیب نزول تألیف کرده‏اند؛ چنان که :
شیخ مفید گوید:
قد جمع أمیر المؤمنین ع القرآن المنزل من أوله إلى آخر و ألفه بحسب ما وجب من تألیفه فقدم المکی على المدنی و المنسوخ على الناسخ و وضع کل شیء منه فی حقه
امیرمؤمنان علیه‏السلام قرآن منزل را از آغاز تا پایانش گرد آورد و آن را بر حسب آن ترتیبى که لازم بود، فراهم آورد: مکى را بر مدنى و منسوخ را بر ناسخ مقدم داشت و هر چیزى از آن را در(جاى) حقیقى‏اش نهاد(10).
سید شرف الدین گوید:
أول شئ دوّنه أمیرالمؤمنین کتاب الله عز و جل ، فانه علیه‏السلام بعد فراغه من تجهیز النبی صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آلى على نفسه أن لا یرتدی إلا للصلاة ، أن یجمع القرآن ، فجمعه مرتبا على حسب النزول....(11)
نخستین چیزى را که امیر مؤمنان تدوین کرد، کتاب خداى عز و جل بود. او پس از آسودن از به خاک سپارى پیامبر بر خود سوگند یاد کرد که جز براى نماز ردا بر دوش نیاندازد، تا این که قرآن را گرد آورد و آن را موافق نزول گردآورد.
ابن‏جزى، ابن‏فارس، و ابن‏حجر از علماى اهل سنت نیز چنین برداشتى از روایات مورد بحث داشته‏اند که در ادامه مى‏آید.

3. 2 . روایات دسته‏ىِ دوم

مراد از این روایات آنهایى‏اند که طى آنها ترتیب یکایک سوره‏ها یاد شده‏است و بدین وسیله تا اندازه‏اى مى‏توان به جزئیاتى درباره‏ىِ ترتیب مُصْحَف على علیه‏السلام پى‏برد. اگرچه ترتیب سور مندرج در این روایات صراحتا به مُصْحَف آن حضرت نسبت داده نشده، لکن تلویحا از ترتیب سور آن حکایت دارد؛ زیرا:
اولاً طى یکى از این روایات با تعبیر «حُکِىَ عن شُعْبة مُصْحَفُ الصادق علیه‏السلام » ترتیب سوره‏هاى مُصْحَف امام صادق علیه‏السلام که بر وفق زمان نزول است، گزارش شده(12) و همان‏طور که پیش از این آمد، آن بزرگوار یکى از وارثان مُصْحَف على علیه‏السلام بوده‏است؛ بنابراین مى‏توان ترتیب سوره‏هاى مُصْحَف ایشان را به واقع ترتیب سوره‏هاى مُصْحَف على علیه‏السلام دانست؛
ثانیا دو راوى به نام سعید بن‏مسیب و مُقاتِل بن‏سلیمان طى دو روایت جداگانه ترتیب نزول سوره‏هاى قرآن را از حضرت على علیه‏السلام گزارش کرده‏اند که کاملاً با ترتیب سور منسوب به مُصْحَف امام صادق علیه‏السلام موافقت دارد(13).این روایات در کنار یکدیگر این احتمال را که باید ترتیب سوره‏هاى مُصْحَف على علیه‏السلام نیز همین‏گونه بوده‏باشد، تقویت مى‏کند.

3. ترتیب سور مصحف على علیه‏السلام

اینک مناسب به نظر مى‏رسد، براى آشنایى با ترتیب سورى که در آن روایات سه‏گانه گزارش شده(14)، روایت سعید بن‏مسیب در متن و تفاوت‏هاى ناچیز آن با دو روایت دیگر در پاورقى آورده شود.
در آغاز گفتنى است قریب به اتفاق این تفاوت‏ها در اصل آن روایت‏ها وجود نداشته و بر اثر سهل‏انگارى‏هایى پدید آمده که راویان و ناسخان معمولاً در این گونه روایات داشته‏اند. علماى اسلامى از دیرباز در روایات غیرفقهى به دلایلى که در جاى خود بحث شده، چندان اهتمام و دقتى مبذول نمى‏کردند؛ امّا خوش‏بختانه سهل‏انگارى ایشان درخصوص این روایات به گونه‏اى نیست که ضایعات پدیدآمده در آنها قابل جبران و اصلاح نباشد و این به جهت آن است که این گونه روایات متعدد است و نُه روایت کامل به دست‏آمده که مى‏توان با مقایسه‏ىِ متون آنها با یکدیگر به مواضع ضایعه پى برد و آن را برطرف ساخت.
سعید بن‏مسیب (13ـ94ق) گوید: على بن‏ابى‏طالب علیه‏السلام فرمود:
من درباره‏ىِ ثواب قرآن از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پرسیدم و او به ثواب هر یک از سوره‏ها به نحوى که از آسمان نازل شدند(15)، به من خبر داد.
نخستین چیزى که در مکه بر او نزول یافت، [1]فاتحة الکتاب (1) بود؛ سپس [2]اِقْرأْ بِاسْمَ رَبِّکَ (96)؛ سپس [3]نون و القلم (68)؛ سپس [4] یا اَیُّهَا الْمُزَّمِّل (73)؛ سپس [5]یا اَیُّهَا االْمُدَّثِّر (74)؛{؛ سپس [6]تَبَّتْ (111)}؛ سپس [7]اِذَا الشَّمْسُ (81)؛ سپس [8] سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ (87)؛ سپس [9]وَاللَّیْلِ (92)؛ سپس [10]وَالْفَجْر (89)؛ سپس]11] وَالضُّحى(93)؛ سپس [12]اَلَمْ‏نَشْرَحْ (94)؛ سپس [13]وَالْعَصْر (103)؛ سپس [14]وَالْعادِیات (100)؛ سپس]15] الکوثر (108)؛ سپس [16]اَلْهکُم (102)؛ سپس [17]أَرَأَیْتَ (107)؛ سپس [18]الکافرون (109)؛ سپس]19] اَلَم (105)؛ سپس [20]الفلق (113)؛ سپس [21]النّاس (114)؛ سپس [22]الاخلاص (112)؛ {؛ سپس]23] والنَّجم (53)}؛ سپس [24]عَبَسَ (80)؛ سپس [25] اِنّا اَنْزَلْناهُ (97)؛ سپس [26]وَالشَّمْسِ (91)؛ سپس]27]البُرُوج (85)؛ سپس [28]وَالتّین (95)؛ سپس [29]لاِیلافِ (106)؛ سپس [30]القارعة (101)؛ سپس]31] القیامه (75)؛ سپس [32]هُمَزَه (104)؛ سپس [33]اَلْمُرْسَلات (77)؛ سپس [34 [ق (50)؛ سپس]35] البلد(90)؛ سپس [36]الطارق (86)؛ سپس [37]الساعه (54)؛ سپس [38]ص (38)؛ سپس]39] المص(7)؛ سپس [40]قل اوحى (72)؛ سپس [41 [یس (36)؛ سپس [42]الفرقان (25)؛ سپس]43] الملائکه (35)؛ سپس [44]کهیعص (19)؛ سپس [45]طه (20)؛ سپس [46]الواقعه (56)؛ سپس]47] الشعراء (26)؛ سپس [48]النمل (27)؛ سپس [49]القصص (28)؛ سپس [50]سبحان (17)؛ سپس]51] یونس (10)؛ سپس [52]هود (11)؛ سپس [53]یوسف (12)؛ سپس [54]الحجر (15)؛ سپس]55] الانعام(6)؛ سپس [56]الصافات (37)؛ سپس [57] لقمان (31)؛ سپس [58]سبأ (34)؛ سپس]59] الزمر(39)؛ سپس الحوامیم: [{60]المؤمن (40)؛ سپس [61]فُصِّلَت (41)؛ سپس [62]الشورى (42)؛ سپس [63]الزخرف (43)؛ سپس [64]الدخان (44)؛ سپس [65]الجاثیه (45)؛ سپس [66]الاحقاف (46)}؛ سپس]67] و الذاریات (51)؛ سپس [68]الغاشیه (88)؛ سپس [69]الکهف (18)؛ سپس [70]النحل (16)؛ سپس]71] اِنّا اَرْسَلْنا (71)؛ سپس [72]ابراهیم (14)؛ سپس [73]الانبیاء (21)؛ سپس [74]المؤمنون (23)؛ سپس]75] الم السجده (32)؛ سپس [76]الطور (52)؛ سپس [77]الملک (67)؛ سپس [78]الحاقه (69)؛ سپس]79] سأل سائل (70)؛ سپس [80]عَمَّ یَتَسائَلُون (78)؛ سپس [81]النازعات (79)؛ سپس [82]اِنْفَطَرَتْ (82)؛ }سپس]83] اِنْشَقَّتْ (84)؛}سپس [84]الروم (30)؛ سپس [85]العنکبوت (29)؛ سپس [86]المطففین (83).
و آنچه در مدینه نازل شد، آغاز سوره‏ىِ [87] البقره (2) بود؛ سپس [88]الانفال (8)؛ سپس [89]آل عمران (3)؛ سپس]90] الاحزاب (33)؛ سپس [91]الممتحنه (60)؛ سپس [92]النساء (4)؛ سپس [93]اِذازُلْزِلَتْ (99)؛ سپس]94] الحدید (57)؛ سپس [95]سوره محمد 9 (47)؛ سپس [96]الرعد (13)؛ سپس [97]الرحمن (55)؛ سپس]98] هَلْ أَتى (76)؛ سپس [99]الطلاق (65)؛ سپس [100]لَمْ‏یَکُنْ (98)؛ سپس [101]الحشر (59)؛ سپس]102] اِذا جاءَ نَصْرُاللّهِ (110)؛ سپس [103]النور (24)؛ سپس [104] الحج (22)؛ سپس [105]المنافقون(93)؛ سپس]106] المجادله (58)؛ سپس [107]الحجرات (49)؛ سپس [108]التحریم (66)؛ سپس [109]الجمعه (62)؛ سپس]110] التغابن(64)؛ {سپس [111]الصف (61)؛} سپس [112 [الفتح (48)؛ سپس [113]المائده (5)؛ سپس]114] التوبه (9)(16).
این بود، آنچه که در مدینه نازل شد. سپس، پیامبر9 فرمود: همه‏ىِ سوره‏هاى قرآن 114 سوره، و همه‏ىِ آیات قرآن 6236 آیه، و همه‏ىِ حروف قرآن 321250 حرف است(17).
گفتنى است که ترتیب نزول سوره‏ها از سوى چهارده تن از صحابه و تابعان نقل شده‏است و تمام آنان علیرغم اختلاف مذهب تقریباً ترتیب واحدى را گزارش کرده‏اند.(18)

4. شبهات وارده بر روایات

دانشمند محترم آقاى ایازى بر روایاتى که با آنها بر موافق نزول بودن مصحف على7 استدلال شده، اشکالاتى گرفته‏است که اینک مهم‏ترین آنها مطرح مى‏گردد و به آنها پاسخ داده مى‏شود.

4. 1. روایت ابورافع

آقاى ایازى در روایت ابورافع این عبارت که «فألفه کما انزل الله و کان به عالماً» را این‏گونه مورد اشکال قرار مى‏دهد که این عبارت مجمل است و هم مى‏تواند ناظر به ترتیب باشد و هم ناظر به معنا و قرائت، و علم به معنا و محتوا مهم‏تر از علم به ترتیب نزول است؛ بنابراین روایت بیشتر انصراف در معنا و تفسیر دارد؛ نه ترتیب(19). طبق نظر وى عبارت مذکور به این معناست که على علیه‏السلام قرآن را موافق نزول معنا یا قرائت کرد.
پاسخ این است که:
اولاً دقت در معناى «تألیف» آشکار مى‏سازد که قرآن قبل از آن نامرتب و غیر مؤلف بوده است و على علیه‏السلام آن را مرتب و مؤلف کرده است.
تألیف در لغت و نیز لسان محدثان وقتى که درباره‏ىِ کتاب به کار رود، به معناى گردآورى و به هم پیوستن است.
در لسان العرب ذیل ماده‏ىِ «الف» آمده است:
أَلَّفَه: جمع بعضه إلى بعض، و تَأَلَّفَ: تَنَظَّمَ... و أَلَّفْتُ الشیء تأْلِیفا إذا وصلْت بعضه ببعض؛ و منه تأْلِیفُ الکتب
الّفه؛ یعنى: پاره‏اى از آن را بر پاره‏اى دیگر گرد آورد و تأّلف؛ یعنى: نظام یافت، و الّفت الشى‏ء وقتى گفنه مى‏شود که پاره‏اى از چیزى را به پاره‏اى دیگر متصل کنى و تألیف کتب از آن جمله‏است.
چنان که آمد، شیخ مفید در «المسائل السرویة» تألیف را در زمینه‏ىِ مصحف على علیه‏السلام به معناى ترتیب به کار برده‏است.
در روایات نیز براى بیان ترتیب آیات و سوره‏ها در مصحف لفظ «تألیف» به کار رفته‏است. براى نمونه شقیق آورده‏است:
قال عبد الله قد علمت النظائر التی کان النبی صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم یقرؤهن اثنین اثنین فی کل رکعة... فسألناه فقال عشرون سورة من أول المفصل على تألیف بن مسعود(20)
عبد الله بن مسعود گفت: من نظائرى را که پیامبر دو سوره دو سوره در هر رکعت قرائت مى‏کرد، دانسته‏ام.... از عبد الله پرسیدیم: آنها کدام سوره‏هایند؟ گفت: بیست سوره از آغاز مفصّل بر طبق تألیف ابن‏مسعود.
در روایتى از امام باقر علیه‏السلام آورده‏اند که فرمود:
إنما نزلت أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ یعنی رسول الله ص وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ یعنی علیا أمیر المؤمنین ع إماما و رحمة و من قبله کتاب موسى أولئک یؤمنون به فقدموا و أخروا فی التألیف (21)
مراد از « افمن کان على بینة من ربّه » رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و مقصود از «یتلوه شاهد منه» على امیر مؤمنین علیه‏السلام است و آیه این گونه نازل شده‏است: إماما و رحمة و من قبله کتاب موسى أولئک یؤمنون به ؛ اما آن را در تألیف مقدّم و مؤخّر ساختند.
مجلسى در بحار الأنوار بابى را با عنوان «باب تألیف القرآن و أنه على غیر ما أنزل الله عز و جل» به آیاتى اختصاص داده که به اعتقاد او از سوى نویسندگان مصحف عثمانى برخلاف ترتیب نزول مرتب شده و یکى از موارد آن را آیاتى از سوره‏ى عنکبوت مى‏شمارد که در آنها میان سخن حضرت ابراهیم علیه‏السلام خطاب به قومش و پاسخ قومش به او هشت آیه فاصله انداخته‏است؛ به همین رو وى بر این باور است که کاتبان مصحف، آیه‏ى 24 سوره‏ى عنکبوت را هشت آیه عقب برده‏اند. او پس از ذکر این آیه مى‏نویسد:
... فهذه الآیة مع قصة إبراهیم صلى الله علیه متصلة بها فقد أخرت و هذا دلیل على أن التألیف على غیر ما أنزل الله جل و عز فی کل وقت للأمور التی کانت تحدث فینزل الله فیها القرآن و قد قدموا و أخروا لقلة معرفتهم بالتألیف و قلة علمهم بالتنزیل على ما أنزله الله و إنما ألفوه بآرائهم و ربما کتبوا الحرف و الآیة فی غیر موضعها الذی یجب قلة معرفة به و لو أخذوه من معدنه الذی أنزل فیه و من أهله الذی نزل علیهم لما اختلف التألیف...(22)
این آیه با داستان ابراهیمِ متصل به آن عقب برده شده و دلیلى است بر این که تألیف بر طبق آنچه خداى عز و جل نازل کرده، نیست که در هر وقت به سبب امورى که پدید مى‏آمد، خدا درباره‏ى آن، [آیاتى از] قرآن را نازل مى‏کرد. آنان به جهت شناخت اندکشان به تألیف و دانش کمشان به تنزیل بر خلاف آنچه خدا آن را نازل کرده‏است، عقب و جلو بردند. تنها با آراى خود آن را تألیف کردند. بسا حرف و آیه‏اى را به علت اندکى شناختشان در غیر آن جایى نوشتند که لازم بود. اگر از معدنش که در میان آن نازل شده و از اهلش که بر آنان نزول یافته‏است، مى‏آموختند، تألیف مختل نمى‏شد.
صرف نظر از صحت و سقم این باور، همان طور که ملاحظه مى‏شود، در سخن مجلسى تألیف به معناى ترتیب به کار رفته‏است.
بنابر آنچه آمد، مراد از عبارت «فألفه کما انزل الله» در روایت ابورافع مرتب‏سازى قرآن موافق نزول است؛ نه تفسیر یا قرائت آن موافق نزول.
ثانیاً دانستن ترتیب نزول قرآن به مراتب دشوارتر از تفسیر قرآن است؛ چون قرآن به لسان عربى مبین نازل شده و براى مخاطبان عصرش چندان حاجتى به تفسیر نبوده و براى غیر مخاطبان نیز قابل تحصیل است؛ اما بر ترتیب نزول جز کسى که شاهد نزول همه‏ىِ قرآن بوده، نمى‏تواند آگاه باشد.

4. 2. روایت اول جابر

عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ: مَا ادَّعَى أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ أَنَّهُ جَمَعَ الْقُرْآنَ کُلَّهُ کَمَا أُنْزِلَ إِلأ کَذَّابٌ وَ مَا جَمَعَهُ وَ حَفِظَهُ کَمَا نَزَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِلأ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع وَ الاْءَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ ع
آقاى ایازى با استناد به این عبارت جابر که آورده‏است «هیچ کسى جز على و امامان پس از او قرآن را موافق نزول گرد نیاورده و حفظ نکردند»، (23) چنین خرده مى‏گیرد که البته على علیه‏السلام گردآورنده‏ىِ قرآن بوده، ولى امامان پس از او چنین نبوده‏اند؛ بلکه نگهدارنده‏ىِ آن بوده‏اند و معاندان را از تحریف معنوى قرآن باز داشتند؛ بنابراین روایت مورد بحث دلالت بر جمع قرآن به معناى گردآورى ندارد تا بدان بر موافق نزول بودن مصحف على استدلال شود؛ بلکه بر تفسیر قرآن دلالت دارد.
در پاسخ باید بگوییم:
اولاً باید از نقل به معنا در روایات غفلت نکرد. براى این منظور باید کلیه‏ىِ تعابیرى را که در زمینه‏ىِ موضوع مورد بحث از راوى ـ در اینجا از جابر ـ رسیده، گرد آورد و آنگاه به مطالعه‏ىِ مراد روایت پرداخت.
تعابیر دیگرى که در این زمینه از جابر رسیده، به شرح ذیل است:
عن جابر عن أبی جعفرع أنه قال ما یستطیع أحد أن یدعی أنه جمع القرآن کله ظاهره و باطنه غیر الأوصیاء.(24)
عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ مَا یَسْتَطِیعُ أَحَدٌ أَنْ یَدَّعِیَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمِیعَ الْقُرْآنِ کُلِّهِ ظَاهِرِهِ وَ بَاطِنِهِ غَیْرُ الاْءَوْصِیَاءِ (25)
چنان که ملاحظه مى‏شود، اولاً در برخى از روایات دیگر به جاى عبارت«مَا ادَّعَى أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ أَنَّهُ جَمَعَ الْقُرْآنَ کُلَّهُ»، تعبیر « مَا یَسْتَطِیعُ أَحَدٌ أَنْ یَدَّعِیَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمِیعَ الْقُرْآنِ کُلِّهِ » آمده است؛ بر این تعبیر، دیگر اشکال نویسنده وارد نخواهد بود؛ چون درست است که ائمه‏ىِ پس از على علیه‏السلام قرآن را جمع نکردند؛ ولى بى‏تردید جمیع قرآن نزد آنان وجود داشته و دارد.
ثانیاً ذیل روایت روشن کرده است که مراد از جمع کل قرآن « ظاهر و باطن قرآن» است؛ نه ظاهر تنها؛ تا گفته شود مراد از جمع و حفظ در روایت جمع و حفظ از تحریف است؛ چون آنچه نزد ائمه افزون بر قرآن موجود هست، باطن و به عبارت دیگر تأویل و تفسیر قرآن است؛ نه تنزیل قرآن.
بنابر این عبارت « کَمَا نَزَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى» در روایت جابر مجمل است؛ نه بر موافق نزول بودن مصحف على علیه‏السلام ظهور یا صراحت دارد و نه بر غیر محرّف بودن آن.
آقاى ایازى دلالت پاره‏اى از روایات را بر این‏که مصحف على علیه‏السلام به ترتیب نزول بوده، چنین توجیه کرده است که چون مصحف او علاوه بر قرآن مشتمل بر تفسیر آن نیز بوده است، باید گفت ترتیب تفسیر او موافق نزول است؛ نه ترتیب مصحف او(26).
اما این توجیه هیچ مشکلى را حل نمى‏کند؛ چون اساساً مصاحف عصر صحابه همان‏گونه بودند؛ یعنى علاوه بر قرآن، تفسیر آن را هم در برداشتند و تجرید مصاحف از تفسیر از زمان عمر شروع شد؛ ولى تا زمان حجّاج نیز مصاحفى یافت مى‏شد که علاوه بر قرآن، تفسیر و اختلاف قرائات را نیز در بر داشتند.(27)
به علاوه، پذیرش این که ترتیب نزول قران، مورد عنایت على7 و به واقع پیامبر9 بوده است، خود توقیفیت ترتیب نزول در مصحف آن حضرت را نیز در پى دارد؛ چون اگر ترتیب نزول در تفسیر آن حضرت مورد توجه بوده‏است، دلیلى وجود ندارد که در مصحف او مورد توجه نباشد.

4. 3. روایت دوم جابر

جابر عن ابى جعفر: اذا قام قائم آل محمد ضرب فساطیط لمن یُعلّم الناس القرآن على ما انزل الله فأصعب مایکون على من حَفِظه الیوم لانّه یُخالف فیه التألیف.(28)
قرآن‏پژوه محترم این روایت را از جهاتى چند مخدوش شمرده، مى‏نویسد:
اولاً روایت مورد بحث مرسل است. آن براى اولین بار تنها در کتاب «الارشاد» شیخ مفید آمده و او نیز طریق خود را به آن یاد نکرده است.
ثانیاً مخالفت با تألیف لزوماً به معناى مخالفت با ترتیب نیست و مى‏تواند به معناى مخالفت با قرائت باشد؛ یعنى بخش اخیر روایت را مى‏توان این گونه معنا کرد که چون مردم با قرائات موجود مألوف و مأنوس شده‏اند، پذیرش قرائت مخالف آن را که در زمان آن امام عرضه مى‏شود، برنمى‏تابند؛ بنابراین چون این روایت احتمال این معنا را نیز دارد، مجمل و غیر قابل استناد تلقى مى‏شود و نمى‏توان با آن بر موافق نزول بودن قرآن آن حضرت یا امیر مؤمنان استدلال کرد.(29)
حتى محتمل است مراد از «یخالف فیه التألیف» اختلاف در تفسیر باشد، نه ترتیب و حتى قرائت؛ چون در روایت عبارت «لمن یُعلّم الناس القرآن» آمده است؛ نه «لمن یُقرءُ القرآن» یا «لمن یحفظ القرآن»؛ بنابراین روایت به این معناست که آنان چون قرآن را به گونه‏اى مخالف تفسیر امام زمان فهمیده‏اند، تفسیر آن امام خلاف تألیف و مألوف ذهنى آنان است؛ لذا برایشان دشوار است.
تألیف در روایت ذیل هم به همین معناست:
فرغ من جمع القرآن و تألیفه(30)
دیگر شواهد این معنا روایاتى نظیر روایات ذیل است:
ـ حبة العرنى: قال امیرالمؤمنین کأنّى انظر الى شیعتنا بمسجد الکوفة و قد ضربوا الفساطیط یعلمون الناس من القرات کما انزل.(31)
ـ سالم بن أبی سلمة: قال ابو عبد الله: اقرأ کما یقرأ الناس (32)
ـ سُفْیَان بْنِ السِّمْطِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ تَنْزِیلِ الْقُرْآنِ قَالَ اقْرَءُوا کَمَا عُلِّمْتُمْ(33)
ثالثاً در روایت مورد بحث سخن درباره‏ىِ مصحف امام زمان یا امیرمؤمنان نیست تا تصور مخالفت با مصحف ایشان برود.
در پاسخ باید گفت:
اولاً مرسل بودن روایت به معناى مجعول بودن آن نیست و تا قرینه بر جعلى بودنش نباشد، قابل استناد تلقى مى‏شود؛ به خصوص آن که مؤیداتى هم دارد.
ثانیاً تألیف صراحت در ترتیب دارد و ملاحظه‏ى منقولات لغویون و موارد استعمال آن در میان احادیث و محدثان به روشنى گواه آن است.
روایات «اقرء کما یقرء الناس» و «اقرؤوا کما عُلِّمتم» ناظر به نحوه‏ىِ قرائت قرآن است و ربطى به روایات مورد بحث ندارد و «تألیفه» در عبارت «فرغ من جمع القرآن و تألیفه» بى‏تردید نمى‏تواند به معناى تفسیر باشد؛ چون نه معناى لغوى آن چنین است و نه موارد استعمال آن در میان روایات و محدثان، مفید این معناست.
جمع و تألیف در روایات جمع قرآن مترادف یا مقارب یکدیگرند. جمع در لغت به معناى گردآورى اشیاى پراکنده‏است. در لسان العرب آمده‏است: جَمَعَ الشیءَ عن تَفْرِقة؛ یعنى: آن چیز را از پراکندگى درآورد و گرد آورد.
مجموع آن است که از اینجا و آنجا گردآورى شده‏است.
و جمَعْتُ الشیء وقتى گفته مى‏شود که آن چیز را از اینجا و آنجا آورده باشى. (34)
بنابراین معناى عبارت «فرغ من جمع القرآن و تألیفه» این است که على علیه‏السلام از گردآورى قرآن نوشته‏ها و مرتب‏سازى آنها بیاسود....
ثالثاً روایات متحد الموضوع را باید در کنار هم ملاحظه و تفسیر کرد. این روایات در کنار روایاتى که دلالت دارند بر این که امام زمان با کتابى جدید مى‏آید یا آن حضرت مصحف على علیه‏السلام را به جاى مصحف موجود رواج مى‏دهد، به روشنى حکایت دارد از این‏که مراد از قرآنِ مذکور در روایاتِ موردِ بحث، همان قرآنِ امام زمان علیه‏السلام و قرآن ِآن حضرت، همان مصحف على علیه‏السلام است.
سلیم بن قیس مى‏آورد:
... طلحه به على علیه‏السلام عرض کرد: درباره‏ى این قرآن و تأویل و علم حلال و حرامش که در دست توست، خبر ده که پس از خود آن را به چه کسى مى‏دهى؟ و چه کسى صاحب آن خواهد بود؟ فرمود: به آن که رسول خدا مرا فرمود که به او بدهم؛ به وصى خود و سزاوارترین مردم پس از خود، پسرم حسن سپس او به پسر دیگرم حسین مى‏دهد؛ پس از او یکى پس از دیگرى میان فرزندان حسین مى‏گردد تا این که آخرین آنان بر رسول خدا در حوض در آید. آنان همراه قرآن‏اند و از آن جدا نشوند و قرآن نیز با آنان خواهد بود و از آنان جدا نشود.(35)
همین طور سالم بن ابى سلمه از امام صادق علیه‏السلام آورده‏است:
إذا قام القائم علیه‏السلام ... أخرج المصحف الذی کتبه علی علیه‏السلام (36)؛ هرگاه قائم علیه‏السلام قیام کند...، مصحفى را که على علیه‏السلام نوشت، بیرون مى‏آورد.
هم چنین ابوبصیر از امام صادق علیه‏السلام از پدرش علیه‏السلام آورده‏است که فرمود:
...والله لکأنی أنظر إلیه بین الرکن والمقام یبایع الناس على کتاب جدید....(37)؛ به خدا گویا مى‏نگرم که میان رکن و مقام با مردم بر کتابى جدید بیعت مى‏کند.
کورانى در شرح این حدیث مى‏نویسد:
مقصود از کتاب جدید همین قرآن است که مهجور مانده و امام مهدى علیه‏السلام آن را از نو به میان مى‏آورد؛ چنان که آورده‏اند که امام صادق علیه‏السلام فرمود: «هرگاه قائم قیام کند، مردم را به اسلام نوى مى‏خواند، به امرى راه‏نمایى مى‏کند که از میان رفته و عموم مردم از آن فاصله گرفته‏اند و قائم از آن رو مهدى نامیده شده که مردم را به امرى از میان رفته، راه‏نمایى مى‏کند»(38)، و سبب آن که اسلام براى حکام و بسیارى از مردم دشوار و سخت است، این است که آنان به دورى از آن عادت کرده‏اند؛ از این رو برگشت به آن را دشوار مى‏شمارند و بیعت با مهدى علیه‏السلام بر عمل بر آن است و مقصود از کتاب جدید قرآنى با ترتیب جدیدى از سوره‏ها و آیات است....(39)
رابعاً احتمال معناى تفسیر در واژه‏ىِ تألیف بسیار بعید و غیر قابل اعتناست و عبارت «لمن یعلّم الناس القرآن» هرگز انصراف در معناى تفسیر ندارد. تعلیم قرآن به معناى تعلیم الفاظ قرآن نیز هست و با عنایت به قراینى مثل «على ما انزل» و «یخالف فیه التألیف» در معناى قرائت قرآن بر مردم به ترتیب نزول انصراف دارد.

4. 4. روایت ابن سیرین

نویسنده‏ى محترم بر روایت ابن سیرین اشکالات چندى گرفته‏است که اینک اشکالات و پاسخ‏هاى آن مى‏آید:
1. اشکال کرده است که ابن سیرین خود مصحف على علیه‏السلام را ندیده است. حتى آنان که در مدینه در صدد یافتن آن بودند، آن را نیافتند؛ به علاوه سخن ابن سیرین مستند به معصوم نیست؛ بنابر این سخن او نمى‏تواند، حجیت داشته باشد.
2. گفته‏است: عبارت «على تنزیله» صراحت در ترتیب نزول ندارد؛ چون احتمال دارد به معناى تفسیر و بیان شأن نزول باشد.
وى در معناى «على تنزیله» در روایت ابن سیرین چهار احتمال داده‏است: الف، طبق ترتیب نزولش؛ ب، طبق قرائت صحیحش؛ ج، طبق شأن نزولش (با ذکر اسباب نزولش)؛ د، طبق تفسیرش، و در نهایت احتمال اول را مردود و احتمال دوم و سوم را با احتمال چهارم به دلیل از سنخ تفسیر بودن قابل جمع شمرده و احتمال چهارم را راجح دانسته است؛ به این دلایل:
الف. ترتیب نزول امتیازى براى مصحف على علیه‏السلام تلقى نمى‏شود؛ ب. ترتیب نزول چیزى نیست ک از عهده‏ىِ جن و انس برنیاید(40).
ج. در موارد متعددى تنزیل به معناى تفسیر آمده است؛ نظیر:
ـ على علیه‏السلام : لتنتهن یا معشر قریش او لیبعث الله علیکم رجلاً یضربکم على تأویل القرآن کما ضربتکم على تنزیله(41)
ـ رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : ان منکم رجلاً یقاتل على تأویل القرآن کما قاتلت على تنزیله(42)
ـ ابوجعفر علیه‏السلام : ظاهره تنزیله و باطنه تأویله(43).
به همین رو در مواردى تنزیل با تأویل همراه آمده‏است؛ نظیر:
فلما جمعه کله و کتبه بیده على تنزیله و تأویله.
و به طور واضح‏تر در جاى دیگر آمده‏است:
ما نزلت آیة على رسول الله الا اقرأنیها و املاها علىّ فکتبتها بخطى و علمنى تأویلها و تفسیرها.
در آیه‏ىِ ذیل نیز «ما نزّل» به معناى تفسیر آمده‏است:
و انزلنا الیک الذکر لتبیِّن للناس ما نُزِّل الیهم (44).
«کما انزل الله» و «کما انزل» در روایات نیز به همین معناست.
شاهد دیگر روایت سفیان بن سمط است که گوید: از امام صادق از تنزیل قرآن پرسیدم. حضرت فرمود: اقرؤوا کما عُلِّمتم (45)
د. مدافعان از مصحف امام على علیه‏السلام تنزیل را به تفسیر معنا کرده‏اند(46).
3. «الاول فالاول» نیز در ترتیب نزول صراحت ندارد.
4. این روایت در تأیید خلافت ابوبکر است و بوى جعل مى‏دهد.(47) على علیه‏السلام به اجماع شیعه از خلافت ابوبکر ناراضى بود؛ لذا نمى‏توانست سوگند بخورد که من به خدا از امارت تو کراهت ندارم(48)؛ به علاوه اگر ابوبکر کار على علیه‏السلام را در جمع قرآن تأیید کرده‏است،(49) چرا مصحف آن حضرت را نپذیرفت و خود رأساً به گردآورى مصحف پرداخت.(50)
5. روایت ابن سیرین پریشان است: در جایى آمده‏است: « و کتب فى مصحفه الناسخ و المنسوخ»(51) و در جاى دیگر آمده است: «کتب المنسوخ و الناسخ فى اثره».
6. لازمه‏ىِ چینش آیات منسوخ درپى آیات ناسخ به هم ریختن آیات بخشى از سوره‏هاست؛ چون باید آیات ناسخ را در میان سوره‏اى نهاد که آیات منسوخ در آن قرار دارد(52).
معقول‏ترین توجیه آن است که گفته شود، على علیه‏السلام در مصحف خود آیات ناسخ و منسوخ را مشخص کرده بود؛ چون این موجب به هم ریختگى سوره‏ها نمى‏شود؛ به علاوه مؤیداتى نیز دارد: در روایت سلیم چنین آمده است: «و کتب الناسخ منه و المنسوخ (53) و حتى در پى آن آمده است که در آن محکم و متشابه قرآن نوشته شده بود. این نشان مى‏دهد که در مصحف على علیه‏السلام ترتیب آیات به هم نخورده و همان مصحف عثمانى است. تنها تفاوت آن دو در این است که در مصحف على علیه‏السلام تفسیر قرآن آمده بوده‏است.(54)
در پاسخ باید گفت:
1. بى‏تردید ابن سیرین و عکرمه از پیش خود خبر خویش را جعل نکرده‏اند؛ چون آنان از جعل آن سودى نمى‏بردند و قرینه‏اى نیز بر جعلى بودن خبرشان نیست؛ بنابر این باید آنان سخن خود را از کسى نقل کرده‏باشند؛ اما این که چرا نام او را یاد نکرده‏اند، درخور بررسى است.
شاید علت آن شهرت خبر باشد؛ چون شهرت جاى سند را مى‏گیرد و لذا ذکر آن لازم دیده نشده‏است.
هم چنین احتمال دارد، به جهت ناصبى بودن و کینه‏ى خود نسبت به على علیه‏السلام از ذکر نام آن حضرت دریغ ورزیده باشند.
نیز محتمل است، منشأ خبر، على علیه‏السلام بوده باشد و عکرمه و ابن‏سیرین از روى ترس، نام آن حضرت را در نقل حدیث از او یاد نمى‏کردند؛ چون نقل حدیث از آن امام در زمان بنى‏امیه جرم به شمار مى‏آمده‏است(55).
اساساً توقع اسناد از صحابه و تابعان بى‏جا به نظر مى‏رسد؛ چون رسم اسناد در میان آنان رواج نداشته‏است و آن از اوایل قرن دوم ترویج شد.
آورده‏اند:
اول من اسند ابن‏شهاب(56)؛ نخستین کسى که براى حدیث خود سند آورد، محمد بن شهاب زهرى( ت127ق) بود.
بنابراین درست است که سخن ابن سیرین نه مستند به معصوم علیه‏السلام است و نه خود مصحف على علیه‏السلام را دیده است؛ اما توّهم صرف هم نیست. گواه آن این که خبرِ مرّتب بودن مصحف على علیه‏السلام موافق نزول از طرق دیگر نیز نقل شده‏است.
2. هر روایت باید در سیاق و بافت خودش معنایابى شود؛ چون بسیارى از واژگان در سیاقات مختلف معانى متفاوتى به خود مى‏گیرد و عدم توجه به این مهم، سوء فهم‏هاى بسیارى را در پى خواهد داشت. از جمله‏ىِ روایات هم‏سیاق آنهایى است که در زمینه‏ىِ یک موضوع از یک راوى رسیده است؛ بنابراین راه فهم درست مراد ابن سیرین آن است که تمام آنچه از او در زمینه‏ىِ مصحف على علیه‏السلام رسیده، در کنار هم و با هم بررسى شود.
چنان که از مجموع آنچه از ابن سیرین در زمینه‏ىِ مصحف على نقل شده‏است، ملاحظه مى‏شود، ابن سیرین علاوه بر عبارت «على تنزیله» عبارات «الّفوه کما انزل»، «الأول فالأول» و «کتب المنسوخ و کتب الناسخ فى أثره» را نیز ذکر کرده است و هریک از این‏ها خود قرینه‏اى بر این معناست که ترتیب مصحف على علیه‏السلام موافق نزول بوده‏است.
3. عبارت «الأول فالأول» چنان که در روایات ذیل نیز ملاحظه مى‏شود، به معناى «به ترتیب» یا «یکى پس از دیگرى» است؛ بنابراین عبارت مذکور، قرینه‏اى است بر این که در روایت ابن‏سیرین سخن از موافق نزول بودن مصحف على علیه‏السلام رفته‏است. عثمان بن عطا از پدرش عطا خراسانى آورده‏است که گفت:
هذا کتاب ما ذکر لنا من تفسیر القرآن و تنزیل سورة الأول فالأول مما نزلت بمکة، و ما أنزل بعد ذلک بالمدینة و ذکر کلامه إلى قوله ثم کان أول ما أنزل بالمدینة سورة البقرة...(57)
این کتابى است که براى ما تفسیر قرآن و تنزیل سوره‏هاى قرآن را به ترتیب یاد کرده‏است: آنهایى که در مکه و پس از آن آنهایى که در مدینه نازل شده‏است ـ و سخن خود را ادامه داده‏است تا اینجا که: ـ سپس اولین چیزى که در مدینه نازل شد، سوره‏ى بقره بود.
در زمینه‏ى وصیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به على علیه‏السلام آورده‏اند:
حین دفع النبی ص الوصیة إلى علی ع قال له اتخذ لها جوابا غدا بین یدی الله فإنی محاجک یوم القیامة بکتاب الله عما فیه من الحدود و الأحکام فما أنت قائل قال أرجو بکرامة الله لک أن یعیننی و یثبتنی حتى ألقاک غیر مقصر و لا مفرط ثم الأول فالأول من ولدی غیر مقصرین و لا مفرطین(58).
زمانى که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به على علیه‏السلام وصیت کرد، به او فرمود: براى آن پاسخى را براى فردا در حضور خدا فراهم کن که من در روز رستاخیز به وسیله‏ى حدود و احکام کتاب خدا با تو محاجه مى‏کنم. [ببینم] چه خواهى گفت. عرض کرد: امیدوار به رحمت خدایم که مرا یارى کند و پایدار دارد تا این که تو را در حالى ببینم که خود و سپس فرزندانم یکى پس از دیگرى هیچ سستى و کوتاهى نکرده باشیم.
زبیر بن بکّار گوید:
ولد للنبی صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم القاسم و هو أکبر ولده ثم زینب ثم عبدالله وکان یقال له الطیب و یقال له الطاهر ولد بعد النبوة و مات صغیرا ثم أم کلثوم ثم فاطمة ثم رقیة هکذا الأول فالأول (59)
براى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، قاسم که بزرگ‏ترین فرزندان او بود، سپس زینب زاده شد؛ پس از او عبد الله که به او طیب و طاهر مى‏گفتند، بعد از نبوت متولد شد و در کودکى مرد؛ پس از او ام کلثوم، سپس فاطمه، زان پس رقیه یکى پس از دیگرى به دنیا آمدند.
به فرض آن که «الاول فالاول» بر ترتیب نزول دلالت نداشته باشد، بر چه دلالت دارد؟ صِرف انکار که حقیقى را ثابت نمى‏کند.
4. کلمه‏ىِ«تنزیل» در سخن ابن سیرین به دلایلى چند به ترتیب نزول دلالت دارد:
اولاً عبارت «الاول فالاول» مندرج در روایت، طبق شواهدى که یاد شد، قرینه‏اى بر این معناست که تنزیل در آن به معناى ترتیب نزول است.
ثانیاً چنان که پیش از این آمد، تألیف در لغت و نیز لسان محدثان وقتى که درباره‏ىِ کتاب به کار رود، به معناى گردآورى و به هم پیوستن است؛ از این رو عبارت «ألَّفوه کما أُنزل؟» قرینه‏اى دیگرى بر این معناست که مراد از تنزیل در روایت ابن‏سیرین مرتب کردن قرآن موافق ترتیب نزول آن است.
ثالثاً تلقى اجماع علما از سخن ابن‏سیرین ترتیب نزول بوده‏است:
برخى از شواهد آن به شرح ذیل است:
ابن‏حجر گوید:
قد ورد عن علی أنه جمع القرآن على ترتیب النزول عقیب موت النبی صلى‏الله‏علیه‏و‏آله أخرجه ابن أبی داود ، وقال محمد بن سیرین : لو أصبت ذلک الکتاب کان فیه العلم. (60)
از على علیه‏السلام خبر رسیده‏است که او در پى وفات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قرآن را طبق ترتیب نزول گرد آورد. این خبر را ابن‏ابى‏داود آورده و محمد بن سیرین گفته‏است: اگر به آن کتاب دست مى‏یافتم، در آن دانش [فراوانى] بود.
و ابن‏جُزَى کلبى گوید:
کان القرآن على عهد رسول الله متفرقا فی الصحف وفی صدور الرجال ، فلما توفی رسول الله قعد علی بن أبی طالب رضی الله عنه فی بیته فجمعه على ترتیب نزوله . ولو وجد مصحفه لکان فیه علم کبیر ، ولکنه لم یوجد.(61)
قرآن در زمان رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در میان صحیفه‏ها و سینه‏هاى اشخاص پراکنده بود. وقتى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وفات کرد، على بن ابى‏طالب علیه‏السلام در خانه‏اش نشست و قرآن را طبق ترتیب نزولش گرد آورد. اگر مصحف او یافت مى‏شد، در آن دانش فراوانى بود؛ اما هنوز یافت نشده‏است. چنان که ملاحظه مى‏شود، سخن ابن‏جزى نقل به معناى همان سخن ابن‏سیرین است.
5. تنزیل چیزى جز همان الفاظ قرآن نیست و اگر در پاره‏اى از موارد نظیر روایت ذیل ملاحظه مى‏شود، ناظر به مدلول آیات است، بدان جهت است که لفظ از معنا قابل تفکیک نیست و به نحو التزامى بر معنا نیز دلالت دارد.
امام صادق علیه‏السلام خطاب به یکى از شاگردانش به نام مفضل در زمینه‏ى آیه‏ى«وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاْءَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الاْءَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ» فرمود:
و الله یا مفضل إن تنزیل هذه الآیة فی بنی إسرائیل و تأویلها فینا(62)
به خدا اى مفضل تنزیل این آیه درباره‏ى بنى‏اسرائیل است؛ ولى تأویلش درباره‏ى ماست.
روشن است که در اینجا مراد از تنزیل، الفاظِ مجرد از معنا نیست؛ بلکه مراد الفاظ معنادار است؛ براین اساس، مراد حدیث نبوى خطاب به على علیه‏السلام این است که من براى پذیرش معناى ظاهر قرآن و موارد مندرج در الفاظ آن با شما جنگیدم و على براى پذیرش معناى باطن قرآن و مصادیق دیگر منطبق بر معناى ظاهرى قرآن با شما خواهد جنگید.
در تاریخ جنگ على علیه‏السلام با معاویه و خوارج نیز ملاحظه مى‏شود که آنان آیات شرک و کفر را بر على علیه‏السلام تطبیق مى‏کردند و على علیه‏السلام تأویل صحیح قرآن را به آنان مى‏آموخت.
چنان که آورده‏اند: معاویه خود و عثمان را مشمول آیه‏ىِ شریفه‏ىِ« مَن قُتل مظلوما فقد جعلنا لِوَلِیِّه سلطانا فلایُسرِفْ فى القتل اِنَّه کان منصورا(63)» مى‏خواند و مى‏گفت: یاران على علیه‏السلام ستمکارانه عثمان را کشتند و من ولىّ دم عثمانم(64) یا خوارج على علیه‏السلام را مصداق آیه‏ىِ کریمه‏ىِ« و لقد اُوحِىَ الیک و الى الله مِن قبلک لئن اشرکتَ لیحبطنَّ عملُک و لتکونن من الخاسرین(65)» مى‏دانستند و او را به سبب آنکه تن به حکمیت داده‏بود، مشرک مى‏خواندند و مى‏گفتند: «لا حکم الا لله» و بر این اساس نباید حکمیت را پذیرفت(66).
به همین روى رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با عنایت به افق روشنى که از آینده داشت و به وضوح پیش‏بینى مى‏کرد که بعد از او کسانى قرآن را بر مصادیق باطل حمل مى‏کنند، به على علیه‏السلام فرمود:
امتم پس از من به فتنه مى‏افتند و قرآن را از روى رأى [خود] تأویل مى‏کنند و به رأى [خود] عمل مى‏نمایند و باده را به نام نبیذ و حرام را به عنوان هدیه و ربا را به اسم داد و ستد روا مى‏شمارند... این هنگام [با آنان[ به سبب تأویل قرآن [بر باطل [کارزار کن؛ چنان که من به سبب [نپذیرفتن[ تنزیل قرآن [مشرکان و اهل کتاب [کارزار کردم(67).
على علیه‏السلام در امتثال این فرمان، مصداق جدید آیات قرآن را بیان مى‏فرمود؛ نظیر آنجا که خوارج را مصداق آیاتى چون «قل هل ننبئنکم بالاخسرین اعمالاً الذین ضل سعیهم فى الحیاة الدنیا و هم یحسنون صنعا(68)»(69) و «فاصبر ان وعد الله حق و لایستخفنک الذین لایوقنون(70)»(71) شمرده‏اند.
به علاوه تنزیل نه در قرآن و نه در غیر قرآن هرگز به معناى تفسیر به کار نرفته است. براى مثال مى‏توان موارد ذیل را شاهد آورد:
به لحاظ لغوى ابن منظور مى‏نویسد:
نزُول به معناى حلول و در جایى فرود آمدن است،... و تَنَزَّله و أَنْزَله و نَزَّله ... و أَنزَله غیرُه و استنزله نیز به یک معناست، ...جز این که تنزیل به معناى ترتیب نیز به کار مى‏رود.
تنزیل در آیات قرآن کریم به همان معناى لغوى‏اش به کار رفته‏است؛ مانند:
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّه‏ِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ * إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ (72)
تنزیل در آیات قرآن به معناى اسم مفعولى استعمال شده و آن عبارت از همان الفاظى‏است که از سوى خداى تعالى بر پیامبر اسلام نزول یافته‏است.(73)
در روایات نیز تنزیل به همان معناى قرآنى‏اش به کار رفته‏است؛ امیر المؤمنین على علیه‏السلام خطاب به عبد الله بن کواء ذیل آیه‏ى« وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّه‏ُ إِلأ وَحْیا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولأ فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ» فرمود: کلام الله لیس بنحو واحد؛ منه ما کلم الله به الرسل و منه ما قذفه فی قلوبهم و منه رؤیا یریها الرسل و منه وحی و تنزیل یتلى و یقرأ...(74)
کلام خدا به یک شکل نیست: برخى از آن این گونه‏است که به وسیله‏ى آن با رسولان سخن مى‏گوید و پاره‏اى از آن این گونه‏است که به دل‏هاى آنان مى‏افکند و بعضى از آنها وحى و تنزیلى است که تلاوت و قرائت مى‏شود.
در بخشى دیگر از سخن خود خطاب به او فرمود:
إیاک أن تفسر القرآن برأیک حتى تفقهه عن العلماء فإنه رب تنزیل یشبه بکلام البشر و هو کلام الله و تأویله لا یشبه کلام البشر (75)
پروا کن از این که قرآن را به اندیشه‏ى خود تفسیر کنى تا آن که از عالمان بیاموزى؛ زیرا بسیار است تنزیلى که به کلام بشر شباهت دارد؛ اما تأویلش به کلام بشر شبیه نیست.
ام سلمه از فاطمه علیهاالسلام آورده‏است که در زمینه‏ى رفتار صحابه پس از وفات رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نسبت به على علیه‏السلام گفت:
أصبحت إمامته مقتصة على غیر ما شرع الله فی التنزیل و سنها النبی فی التأویل (76)؛ شب را به صبح آوردم؛ در حالى که امامتش غصب شده بود؛ برخلاف آنچه خدا در کتابش تشریع کرده و پیامبر آن را در تأویل بیان کرده بود.
آورده‏اند که هشام بن حکم درباره‏ى متعه گفته‏است:
أَمْرُ الْمُتْعَةِ فَأَمْرٌ غَمَضَ عَلَى کَثِیرٍ لِعِلَّةِ نَهْیِ مَنْ نَهَى عَنْهُ وَ تَحْرِیمِهِ لَهَا وَ إِنْ کَانَتْ مَوْجُودَةً فِی التَّنْزِیلِ وَ مَأْثُورَةً فِی السُّنَّةِ الْجَامِعَةِ(77)
متعه به علت نهى و تحریم آن که آن را نهى کرد، از چشم افتاده‏است؛ وگرنه آن در تنزیل موجود و در سنّت اجماعى منقول است.
طبرى در تفسیرش در تأویل آیه‏ى«أفلا یتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها إن الذین ارتدوا على أدبارهم من بعد ما تبین لهم الهدى الشیطان سول لهم وأملى لهم(78)» چنین مى‏آورد:
یقول تعالى ذکره أفلا یتدبر هؤلاء المنافقون مواعظ الله التی یعظهم بها فی آی القرآن الذی أنزله على نبیه علیه الصلاة والسلام ویتفکرون فی حججه التی بینها لهم فی تنزیله ....(79) خداى تعالى مى‏فرماید: آیا منافقان در پندهاى خدا که در آیات نازل بر پیامبرش با آنها آنان را پند مى‏دهد، تأمل نمى‏کنند و در تنزیل نمى‏اندیشند؟
به وضوح آشکار است که تنزیل در این نقل نیز به معناى اصل قرآن است؛ نه تفسیر آن.
عبارت «کما انزل » نیز مانند « على تنزیله» ناظر به الفاظ قرآن کریم‏است؛ نه تفسیر آن؛ چنان که این معنا در شواهد ذیل نیز به روشنى آشکاراست:
براى مثال امام صادق علیه‏السلام درباره‏ى حلال بودن متعه‏ى حج و نساء فرمود:
تَحْلِیلُ الْمُتْعَتَیْنِ وَاجِبٌ کَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ وَ سَنَّهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ص مُتْعَةِ الْحَجِّ وَ مُتْعَةِ النِّسَاءِ (80)
حلال شمردن دو متعه ـ ىِ حجّ و نساء ـ واجب است؛ چنان که خدا آن دو را در کتاب خود نازل کرد و رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آن را رسم گرداند.
بنابر آنچه آمد، باید عبارات «تنزیل» و «کما انزل» را بر الفاظ قرآن کریم حمل کرد؛ نه بر تفسیر آن، و حتى در مواردى باید آن را بر ترتیب نزول الفاظ قرآن حمل کرد؛ نظیر موارد ذیل:
ـ سعید بن مسیب از على بن ابى طالب علیه‏السلام آورده‏است که فرمود:
سألت النبی عن ثواب القرآن ، فأخبرنی بثواب سورة سورة على نحو ما نزلت من السماء ، فأول ما نزل علیه بمکة فاتحة الکتاب ثم اقرأ باسم ربک ثم ن....(81)
از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله درباره‏ى ثواب [قرائت] قرآن پرسیدم و او به ثواب سوره به سوره طبق آنچه از آسمان نازل شده‏است، به من خبر داد. اولین چیزى که در مکه نازل شد، فاتحة الکتاب بود؛ سپس اقرأ بإسمک ربک؛ سپس ن و القلم....
بى‏تردید در این روایت عبارت «على نحو ما نزلت» نظیر «کما اُنزل» و «على تنزیله» و به معناى ترتیب نزول است. ـ کتاب‏هایى که در آن روایات ترتیب نزول سور آمده، به «تنزیل القرآن» یا «نزول القرآن» نام‏گذارى شده‏است؛ مانند:
الف. نزول القرآن ـ خ، ضحّاک(ت105ق)(82)؛
ب. نزول القرآن عن ابن‏عباس، عکرمه(25ـ105ق)(83)؛
ج. نزول القرآن، حسن بصرى(21ـ11(ق)(84)؛
د. تنزیل القرآن ـ ط، محمد بن‏مسلم زُهْرى(50ـ123ق)(85)؛
ه. تنزیل القرآن، عطاء خراسانى(50ـ135ق)(86)؛
و. کتاب التنزیل و ترتیبه ـ خ، حسن بن‏محمد نیشابورى(ت406ق(87).
6. هرگز «تنزیل» در عبارت «على تنزیله» و نظائر آن به معناى تفسیر نیست؛ چون به فرض این‏که تنزیل به معناى تفسیر باشد، «تأویل» که در روایات در مقابل تنزیل به کار رفته، به چه معنا خواهد بود؟
ملاحظه‏ى روایات و عبارات مربوط به صدر اسلام نشان مى‏دهد که تفسیر و تأویل در آن عصر به یک معنا به کار مى‏رفته‏است:
اولاً لغولیون تأویل را به تفسیر معنا کرده‏اند و این قرینه‏اى بر ترادف آن دو است. در لسان العرب آمده است:
أَوَّلَ الکلامَ و تَأَوَّله؛ یعنى سخن را تدبیر و اندازه‏گیرى کرد و أَوَّله و تَأَوَّله؛ یعنى آن را تفسیر کرد....
از ابو العباس احمد بن یحیى درباره‏ى تأویل پرسش شد، پاسخ داد: تأویل و معنا و تفسیر به یک معناست.
لیث گفته است: تأَوُّل و تأْویل به معناى تفسیر کلامى است که معانى گوناگونى دارد و باید آن را با چیزى غیر از لفظش شرح داد....
نیز جوهرى گفته است: تأْویل تفسیر و پرده برداشتن از چیزى است که به آن بازگشت دارد....
ثانیاً در روایات ذیل تفسیر و تأویل به جاى یکدیگر به کار رفته‏است. این نیز قرینه‏اى دیگر بر مترادف بودن آن دو است.
عَنْ أَبِی مَعْمَرٍ السَّعْدَانِیِّ أَنَّ رَجُلأ أَتَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی قَدْ شَکَکْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ إِلَى أَنْ قَالَ ع فَإِیَّاکَ أَنْ تُفَسِّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِکَ حَتَّى تَفْقَهَهُ عَنِ الْعُلَمَاءِ فَإِنَّهُ رُبَّ تَنْزِیلٍ یُشْبِهُ کَلأمَ الْبَشَرِ وَ هُوَ کَلأمُ اللَّهِ وَ تَأْوِیلُهُ لأ یُشْبِهُ کَلأمَ الْبَشَرِ (88) عن أبی الصلت الهروی قال لما جمع المأمون لعلی بن موسى الرضا ع أهل المقالات من أهل الإسلام و الدیانات... فقام إلیه علی بن محمد بن الجهم فقال له یا ابن رسول الله أ تقول بعصمة الأنبیاء قال بلى قال فما تعمل فی قول الله عز و جل وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى و قوله عز و جل وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِبا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ و قوله فی یوسف وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها و قوله عز و جل فی داود وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ و قوله فی نبیه محمد ص وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّه‏ُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّه‏ُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فقال مولانا الرضا ع ویحک یا علی اتق الله و لا تنسب إلى أنبیاء الله الفواحش و لا تتأول کتاب الله برأیک فإن الله عز و جل یقول وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلأ اللّه‏ُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ (89)
چنان که ملاحظه مى‏شود، در روایت نخست، عبارت «ایاک ان تفسر القرآن برأیک» و در روایت اخیر «لاتتأول کتاب الله برأیک» آمده و در عین حال هر دو عبارت به یک معنا به کار رفته‏است.
7. قیاس عبارت «على تنزیله و تأویله» در جمله‏ىِ «فلما جمعه کله و کتبه بیده على تنزیله و تأویله» با «علمنى تأویلها و تفسیرها» در جمله‏ى ِ«فکتبتها بخطى و علمنى تأویلها و تفسیرها» مع الفارق است؛ چون بى‏تردید مراد از «فکتبتها بخطى» همان تنزیل است و تأویل و تفسیر در روایت اخیر مترادف به کار رفته‏است.
8. بى‏شک آنچه بر مردم نازل شده است ـ یعنى «ما نزّل الیهم» ـ همین آیات قرآن است؛ چون بر مردم چیزى جز آن نازل نشده است؛ بنابراین مراد از «لتبین للناس ما نزّل الیهم» القاى اصل آن به مردم است؛ نه تفسیر آن به آنان؛ چون قرآن به لسان عربى مبین است و مقاصد آن روشن بوده، حاجتى به بیان ندارد.
در آیه‏ىِ مورد بحث سخن از اصل قرآن است؛ نه تفسیر قرآن؛ چون مراد از «ما» در «ما نزّل الیهم» بى‏تردید همان «ما انزلنا الیک» است؛ یعنى پیامبر در این آیه، مأمور شده‏است، همان چیزى را که بر او نازل شده، به مردم ابلاغ کند.
شاهد این معنا آیات دیگرى است که در این زمینه وجود دارد: نظیر: نزل به الروح الامین على قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربى مبین(90). در این آیه روشن است که آنچه پیامبر به لسان عربى مبین با آن انذار مى‏کند، چیزى جز همان آیات نازل شده، نیست و این بدان معنا نیست که قرآن خود گنگ است و مستقلاً نمى‏تواند انذار کند؛ چنان‏که در جاى دیگر از قرآن آمده‏است: و هذا کتاب مصدّق لسانا عربیا لینذر الذین ظلموا(91).
9. چنانچه «اُنْزِلَ» در «جَمَعَ کما اُنزِل »یا «اَلََّف کما اُنزِل » به معناى«فُسِّرَ» باشد، چه معناى محصلى دارد؟ قرآن را طبق تنزیلش تفسیر کرد، به چه معناست؟
10. در روایت ابن سمیط، راوى از نحوه‏ىِ قرائت قرآن که به کدامیک از قرائات بخواند، پرسیده است. پرسش او این است که تنزیل - یعنى آیات نازله - را چگونه قرائت کند و امام پاسخ دادند: همان طور که از نسل‏هاى گذشته و پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آموختید، بخوانید؛ نه آن که از پیش خود اجتهاد کنید و قرائت مختار خود را بخوانید. شواهد این معنا روایاتى‏است که در پى مى‏آید:
از عبدالله بن مسعود آورده‏اند که گفت:
سمعت رجلا یقرأ آیة أقرأنیها رسول الله صلى الله علیه وسلم خلاف ما قرأ فأتیت النبی صلى الله علیه وسلم و هو یناجی علیا فذکرت له ذلک فأقبل علینا علی و قال إن رسول الله صلى الله علیه وسلم یأمرکم أن تقرؤوا کما علمتم (92)
از کسى شنیدم، آیه‏اى از قرآن را خلاف آنچه رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر من قرائت کرده بود، قرائت مى‏کند. نزد پیامبر آمدم و آن را به او در حالى که على علیه‏السلام با او او نجوا مى‏کرد، یادآور شدم. على علیه‏السلام رو به ما کرد و گفت: رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به شما امر مى‏کند: همان طور که آموخته‏اید، قرائت کنید.
در روایتى دیگر آمده‏است که این اختلاف در سى آیه‏ى نخست سوره‏ى احقاف بوده‏است.(93)
فضیل بن یسار از امام صادق علیه‏السلام آورده‏است که فرمود:
إِنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ کَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَکِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ(94)؛ مردم مى‏گویند: قرآن بر هفت حرف نازل شده‏است. فرمود: دشمنان خدا دروغ گفتند: قرآن بر یک حرف نازل شده‏است.
زراره نیز از امام باقر علیه‏السلام نقل کرده که فرمود:
إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَکِنَّ الأخْتِلأفَ یَجِیءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ (95)
قرآن یکى است و از نزد یکى نازل شده‏است؛ اما اختلاف[قرائات] از جانب راوایان(قاریان) پدید مى‏آید.
به علاوه قبل از «کما عُلِّمتم» لفظ «اقرؤوا» آمده است؛ بنابراین باید آنچه تعلیم داده شدند، از سنخ الفاظ باشد تا قرائت آن، معناى محصلى داشته باشد؛ نه از سنخ معانى. لفظ «اقرؤوا» قرینه است بر این‏که مراد از تنزیل، الفاظ قرآن است؛ نه تفسیر قرآن.
11. لزوماً چنین نیست که هرگاه چیزى به چیز دیگرى عطف شده باشد، دلیل بر ترادف آن دو باشد؛ بنابراین همراه آمدن تنزیل با تأویل دلیل بر ترادف آن دو نیست.
12. قائل نشدن امتیاز براى ترتیب نزول به جهت توجه نکردن به فوائد مترتّب بر آن است وگرنه صِرف توجه به آن براى تصدیق آن کافى نیست.
توجه به این که قرآن متنى تاریخ‏مند و تدریجى النزول است و به اقتضاى اسباب و مقتضیات عصر نزول و نیز متناسب با توالى و ترتیب رخدادها تاریخى نزول یافته است و هم‏چنین برخى از آیات قرآن ناسخ و منسوخ است، آشکار مى‏سازد که مطالعه‏ىِ این رخدادها و توالى حدوث آنها تفسیر روشن‏تر قرآن و فهم بهتر حکمت‏هاى تربیتى آیات را در پى دارد و به شناخت بهتر ناسخ و منسوخ قرآن بسیار کمک مى‏کند.
13. به فرض آن که نویسنده‏ى محترم ثابت کند، آنچه دشوار است، تفسیر قرآن است؛ نه شناخت ترتیب نزول، بر اساس آن نمى‏توان ثابت کرد که مراد عکرمه از عبارت «لو اجتمعت الانس و الجن على أن یؤلِّفوه هذا التألیف ما استطاعوا»، این است که تفسیر قرآن دشوار است و اگر جن و انس گرد آیند، نمى‏توانند، قرآن را تفسیر کنند. هم چنین اگر نویسنده‏ىِ‏محترم ثابت کنند که ترتیب نزول آسان است و کارى نیست که از عهده‏ىِ جن و انس برنیاید، این تنها بر نادرست بودن عقیده‏ىِ عکرمه دلالت دارد؛ نه بر این که مراد عکرمه از عبارت مورد بحث دشوار بودن تفسیر قرآن است. وى نهایت چیزى را که ثابت مى‏کند، این است که سخن عکرمه مردود است و شناخت ترتیب نزول هیچ دشوارى ندارد. دشوار نبودن ترتیب نزول به مراد نبودن ترتیب نزول در کلام او ربطى ندارد.
بنابر فرض این که مراد عکرمه دشوار بودن تفسیر قرآن باشد، به طورى که از عهده‏ىِ جن و انس برنمى‏آید، در نادرستى سخن او همین بس که اگر جن و انس نمى‏توانند، قرآن را تفسیر کنند، چطور عکرمه خود بدان پرداخته است؟
درخور ذکر است که در تفسیر مجمع البیان متجاوز از دویست روایت در تفسیر آیات قرآن کریم از عکرمه نقل شده‏است.
به علاوه، این فرض که فهم مراد الهى دشوار و نیازمند به تفسیر است، لوازم باطل فراوانى دارد؛ چون از آن لازم مى‏آید که قرآن به لسان عربى مبین و فصیح و بلیغ نازل نشده و مراد آیات براى مخاطبان روشن نبوده باشد و مستقلاً از عهده‏ى هدایت بشر برنیاید و حتى نزول آن عبث باشد؛ چون قرآنى را که جن و انس نتوانند بفهمند، اساساً نزول آن چه ثمرى دارد؟
بنابراین مراد آیات قرآن براى مخاطبانش در عصر نزول آشکار بوده و نیازى به تفسیر نداشته است و چیزى نبوده است که از عهده‏ىِ جن و انس برنیاید.
14. روایات حاکى از زیادت و نقصان در تنزیل قرآن جعل غلات است و آنان که حمل بر تفسیر کرده‏اند، بیراهه رفته‏اند. روایات آنان قابل توجیه نیست و باید اساساً دور افکنده شوند؛ نظیر روایاتى که در پى مى‏آید:
در روایتى مرسل از امام صادق علیه‏السلام خطاب به راوى آمده‏است:
لو قد قرئ القرآن کما أنزل لألفیتنا فیه مسمین (96)
اگر قرآن چنان که نازل شده قرائت مى‏شد، ما را با نام مى‏یافتى.
از اصبغ بن نباته آورده‏اند که گفت:
سمعت علیا ع یقول کأنی بالعجم فساطیطهم فی مسجد الکوفة یعلمون الناس القرآن کما أنزل قلت یا أمیر المؤمنین أ و لیس هو کما أنزل فقال لا محی منه سبعون من قریش بأسمائهم و أسماء آبائهم و ما ترک أبو لهب إلا إزراء على رسول الله ص لأنه عمه (97)
از على علیه‏السلام شنیدم که مى‏گفت: گویا به عجم مى‏نگرم که چادرهایشان در مسجد کوفه برپاشده، به مردم قرآن را چنان که نازل شد، مى‏آموزند. و مى‏افزاید عرض کردم: مگر آن، چنان که نازل شد، نیست؟ فرمود: نه، از آن نام هفتاد تن از قریش و نام پدرانشان پاک شده‏است و ابولهب تنها براى آزردن رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وانهاده شده‏است؛ چون او عموى اوست.
محمد بن فضیل از امام کاظم علیه‏السلام آورده‏است که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قریش را به ولایت على علیه‏السلام دعوت کرد؛ اما آنان آن را نپذیرفتند و در پى آن این آیه نازل شد:
قُلْ إِنِّی لأ أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لأ رَشَدا. قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اللّه‏ِ إِنْ عَصَیْتُهُ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدا إِلأ بَلأغا مِنَ اللَّهِ وَ رِسَالأتِهِ فِی عَلِیٍّ
در پى آن مى‏افزاید:
قُلْتُ هَذَا تَنْزِیلٌ قَالَ نَعَمْ... (98)؛ عرض کردم: این تنزیل است(به همین صورت نازل شده‏است)؟ فرمود: آرى.
چنان که ملاحظه مى‏شود، در اسناد این روایات راویان غالى قرار دارند. در سند روایت ابن نباته، ابراهیم بن اسحاق نهاوندى(ز269ق) قرار گرفته‏است که نجاشى و شیخ طوسى او را ضعیف در حدیث و متهم در دین خوانده‏اند و ابن‏غضائرى افزوده‏است که در مذهبش ارتفاع(غلو) است(99).
در سند روایت اخیر نیز محمد بن فضیل ازدى صیرفى کوفى به چشم مى‏خورد که شیخ طوسى او را متهم به غلو معرفى کرده‏است(100).
15. بى‏تردید آن بخش از حدیث ابن‏سیرین که ناظر به تأیید خلافت ابوبکر است، جعلى و تحریف واقعیت مسلَّم تاریخى است:
شیخ مفید در این زمینه گوید:
امت بر این که امیر مؤمنان در بیعت با ابوبکر تأخیر کرد، اتفاق دارند؛ منتها یکى گوید: تأخیر او سه روز بود، دیگرى گوید: تا وفات فاطمه تأخیر کرد و پس از آن بیعت کرد، سومى گوید: چهل روز تأخیر کرد و چهارمى گوید: شش ماه تأخیر کرد و محققان امامى مذهب گویند: هرگز بیعت نکرد و بر این که در بیعت تأخیر کرد، اتفاق دارند؛ اما در بیعت او پس از آن اختلاف دارند.(101)
اما آن بخشى که در خصوص جمع مصحف از سوى على علیه‏السلام و ترتیب آن است، نمى‏تواند جعلى باشد؛ چون ابن‏سیرین انگیزه‏اى براى جعل آن نمى‏تواند داشته باشد. به علاوه شواهد و مؤیدات دیگرى نیز دارد.
16. به فرض آن که ابوبکر در آن ملاقاتِ گزارش شده در روایت کار على علیه‏السلام را در زمینه‏ى جمع قرآن تأیید کرده باشد، این لزوماً معارضتى با این نمى‏تواند داشته باشد که در ملاقات دیگر - یعنى پس از اتمام جمع قرآن و عرضه‏ىِ آن - آن را نپذیرفته باشد. این اشکال مربوط به رفتار متناقض ابوبکر است؛ نه روایت مورد بحث؛ چنان که آورده‏اند: او از اولین کسانى بود که در غدیر خم با على علیه‏السلام بیعت کرد(102) و در عین حال از نخستین افرادى بود که آن بیعت را شکست و خود بر مسند خلافت نشست.

5. 4. روایت یعقوبى

آقاى ایازى ضمن ایراداتى بر روایت یعقوبى آن را دلیل بر مرتّب نبودن مصحف امام على علیه‏السلام به ترتیب نزول مى‏شمارد(103)؛ حال آن که اساساً این روایت جعلى است و به وضوح روشن است آن از روى مصحف عثمانى ساخته شده‏است و بنابراین استناد به آن حجیت و علمیت ندارد.
شاهد جعلى بودن آن این که ترتیب سوره‏هاى هریک از اجزاى هفت‏گانه آن موافق ترتیب سوره‏هاى مصحف عثمانى است.

پى نوشت‏ها ···

1 . ابن‏شهر آشوب؛ المناقب، ج1، ص266 و ج2، ص41 و مجلسى؛ بحار الانوار، ج89، ص51 ـ 52 و ج40، ص155.
2 . صفار؛ بصائر الدرجات، ص193 و مجلسى؛ پیشین ج89، ص88.
3 . مجلسى؛ پیشین ج22، ص382ـ383 به نقل از سید رضى؛ خصائص الأئمه.
4 . حسکانى؛ پیشین، ج1، ص38 و ابن‏سعد پیشین، ج1، ص338 و بلاذرى؛ پیشین، ج1، ص587 و فیه: حتى أجمع القرآن کما انزل.
5 . سیوطى؛ پیشین، ج1، ص127 و معرفت، محمد هادى؛ التمهید فى علوم القرآن، ط1، قم، مؤسسة النشر الاسلامى التابعه لجماعة المدرسین 1412ـ1411ق، ج1، ص289 و در آن است که کاتبان مُصْحَف عثمانى چنین نکردند.
6 . حسکانى؛ پیشین.
7 . مسعودى؛ پیشین، ص121ـ122 و مجلسى؛ پیشین، ج28، ص308.
8 . مجلسى؛ پیشین، ج52، ص339 و 364.
9 . مجلسى؛ پیشین، ج52، ص362 به نقل از نعمانى؛ الغیبة.
10 . مجلسى؛ پیشین، ج89، ص74.
11 . سید شرف الدین، المراجعات، ص411
12 . شهرستانى، محمد بن‏عبد الکریم؛ مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار، ط1، تهران، شرکة النشر احیاء کتاب، 1376ش، ج1، ص292 ـ 298.
13. همان و «مقدمة المبانى»، مقدمتان، تصحیح الدکتور آرثر جفرى، بى‏چا، مصر، مکتبة الخانجى 1375ق، ص14ـ16 و طبرسى، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ط 2، بیروت، دارالمعرفه 1408 ق، ج9ـ10، ص613ـ614.
14 . این روایات سه گانه مذکور از سه راوى شیعى یا شیعه گر است؛ به نامهاى شعبة بن‏حجّاج(82ـ160ق) عتکى ازدى ابوبسطام واسطى بصرى که موثق و از اصحاب امام صادق علیه‏السلام بود و مُقاتِل بن‏سلیمان(ت150ق) ازدى ابوالحسن خراسانى بلخى که بترى مذهب و از اصحاب صادقین علیهماالسلام بود و سعید بن‏مسیّب(13ـ94ق) مخزومى ابومحمد مدنى که فقیه و موثق و از اصحاب امام سجاد علیه‏السلام بود(خوئى، ابوالقاسم؛ معجم رجال الحدیث، ط 4، قم، مرکز نشر آثار الشیعه 1410 ق و ابن‏حجر، تقریب التهذیب، بى‏چا، بیروت، دارالمعرفة، بى تا، ذیل هر نام).
15 . عَلى نَحْوِ ما أنزلتْ مِنَ السَّماء.
16 . گفتنى است شماره‏ىِ پیش از هر سوره ردیف نزول آن و شماره‏ىِ پس از آن ردیف آن در مُصْحَف عثمانى است. نیز در اینجا روایت شعبه اختصارا با حرف«ش» و روایت مُقاتِل با حرف«م» و روایت سعید با«س» نمایش داده مى‏شود. تفاوت‏هاى روایات «ش» و«م» با روایت«س» به قرار ذیل است:
[1 [روایت«ش» ندارد و روایت«م»در پایان ترتیب آورده‏است.[4]و [5]آن دو در«س» جابجا شده‏است، و ترتیب درست از «م» و «ش» ثبت گردیده‏است. [6]«س» آن را ندارد؛ لذا از «م» و «ش» افزوده شده‏است. [14]«م» آن را به پایان ترتیب برده‏است. [16]«م» آن را پس از [22[ الحج آورده‏است. [20]و [21]«م» آندو را به پایان ترتیب برده‏است. [23]«س» آن را به پایان برده و ترتیب درست از«م» و «ش» ثبت شده‏است. [25] و [26] و [27]و [28] «م» آنها را به همین ترتیب پس از [59]الزمر آورده‏است. [35]«م»آن را ندارد. [39]«م» آن را به پایان ترتیب برده‏است. [50]«م»آن را نیز به پایان ترتیب برده‏است. [51]«م» آن را پس از [85]العنکبوت آورده‏است. [54]در«م» الحجر به الحج تصحیف شده‏است. [59 [در«م» زمر به روم تصحیف شده‏است. [63] «م» آن را ندارد. [64]«م» آن را پیش از [62] الشورى آورده‏است. [67]«م» آن را پس از [81]النازعات آورده‏است. [68]«م» آن را ندارد. [73]«م» آن را پیش از [70] النحل آورده‏است. [74]«م» آن را پیش از [86]المطففین آورده‏است. [75]«م» آن را پس از [69[ الکهف آورده‏است. [83] در«س» پس از [86]المطففین و در«م» پیش از [82] انفطرت آمده‏است. ترتیب درست از «ش» ثبت شده‏است.[87] و [88] در «م» جابجا شده‏است. [92[ در «م» پس از [89 [آل عمران آمده‏است. [93]در«م» پس از [101]الحشر آمده‏است. [101]در «م» الشمس به الحشر تصحیف شده‏است. [104]در «م»پس از [85] عنکبوت آمده‏است. [109] و [110] و [111]در «ش» این چنین ترتیب یافته‏است: [111]،[109]و [110]، و در«م» [110] افتاده‏است؛ همین‏طور در «س» [111].
چنان که ملاحظه شد، روایت مُقاتِل بسیار دچار تصحیف و به هم ریختگى شده‏است.
17 . «مقدمة المبانى»، پیشین 13ـ16 و فضل بن‏حسن طبرسى؛ پیشین 9ـ10:613ـ614.
در خصوص اعداد مندرج در روایت گفتنى است که شهرستانى نیز همین عدد 114 سوره و 6236 آیه را به على علیه‏السلام نسبت داده و دانى عدد 6236 آیه را از طریق سفیان ثورى از عبد الاعلى از ابوعبد الرحمن سلمى از على علیه‏السلام آورده‏است( شهرستانى؛ پیشین، ج1، ص17 و زرقانى، محمد عبدالعظیم؛ مناهل العرفان فى علوم القرآن، بى‏چا، القاهره، دارالکتاب المصرى، بى‏تا و بیروت، دارالکتاب اللبنانى، بى تا، ج1، ص343 و مخلّلاتى، رضوان بن‏محمد؛ شرح العلامة المخلّلاتى على ناظمة الزهر للشاطبى المسمّى بالقول الوجیز فى فواصل الکتاب العزیز، ط1، المدینه، وزارة الاعلام 1412ق، ص104 و سجستانى، عبدالله بن ابى داود؛ المصاحف، ط 1، بیروت، دارالکتب العلمیه 1405 ق، 134).
18 . رک: مؤلف؛ «بررسى روایات ترتیب نزول»، قرآن در آیینه‏ى پژوهش، گردآورى دکتر محمد کاظم شاکر، چ1، رایزن، تهران، 1379ش، ص5 به بعد
19 . ایازى، مصحف امام على علیه‏السلام ، ص 87
20 . بخارى؛ صحیح البخاری ج4، ص1911، ش4710 حدثنا عبدان عن أبی حمزة‏عن الأعمش عن شقیق قال:
در روایت دیگر آمده است: ...
قال إنی لأقرأ المفصل فی رکعة فقال عبد الله هذا کهذا الشعر إن أقواما یقرؤون القرآن بألسنتهم لا یعدو تراقیهم و لکنه إذا دخل فی قلب فرسخ فیه نفع و إن أخیر الصلاة الرکوع و السجود و إنی أعلم النظائر التی کان رسول الله صلى الله علیه و سلم یقرأ بهن سورتین فی رکعة ثم أخذ بید علقمة فدخل ثم خرج فعدهن علینا قال الأعمش و هی عشرون سورة على تألیف عبد الله أولهن الرحمن وآخرتهن الدخان. الرحمن والنجم والذاریات والطور هذه النظائر و اقتربت و الحاقة و الواقعة و ن و النازعات و سأل سائل و المدثر و المزمل و ویل للمطففین و عبس و لاأقسم و هل أتى و المرسلات و عم یتساءلون و إذا الشمس کورت و الدخان (صحیح ابن خزیمة ج1، ص270
21 . سند روایت چنین است: أبی عن یحیى بن عمران عن یونس عن أبی بصیر و الفضیل بن یسار (رک: مجلسى؛ بحارالأنوار، ج35، ص3387 به نقل از تفسیر القمی)
22 . همان، ج89، ص71
23 . ایازى، پیشین، ص86
24 . صفار؛ بصائر الدرجات، ص193
25 . همان
26 . ایازى؛ پیشین، ص 83
27 . ابوادریس خولانى (ت 80 ق) گوید: «ابودرداء (ت 32 ق) با گروهى از مردم دمشق به سوى مدینه مرکب راند، و با آنها مصحفى بود که مردم دمشق آورده بودند تا آن را بر ابى بن کعب و زید بن ثابت و على علیه‏السلام و مردم مدینه عرضه کنند. روزى آن بر عمر بن خطاب قرائت شد. وقتى این آیه را قرائت کردند که : «اِذْ جَعَلَ الَّذینَ کَفَرُوا فى قُلُوبِهِمْ الحَمیَّةَ حَمیَّةَ الْجاهِلِیَّة»[فتح 26]. وَ لَوْ حَمَیْتُمْ کَما حَمُوا لَفَسَدَ الْمَسْجِدُ الْحَرامُ («آنگاه که کافران سرسختى جاهلیت را در دلهایشان نهادند» و اگر شما چنانکه آنها سرسختى کردند، سرسختى کنید، مسجد حرام تباه مى‏شود). عمر پرسید؛ چه کسى بر شما [چنین] قرائت کرد؟ پاسخ دادند: ابى بن کعب. آنگاه به یکى از مردم مدینه گفت: ابى بن کعب را به نزدم فراخوان! ... وقتى آمد، عمر به آنها گفت: قرائت کنید، و آنها قرائت کردند: «وَلَوْ حَمَیْتُمْ کَما حَمُوا لَفَسَدَ الْمَسْجِدُ الْحَرامُ». ابى گفت: من بر آنها قرائت کردم؛ سپس عمر به زید گفت: قرائت کن، و زید به قرائت عموم قرائت کرد و گفت: خدایا من جز این نمى‏شناسم. اُبَىّ گفت: اى عمر تو مى‏دانى که من [نزد پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله [حاضر بودم؛ ولى آنها غایب بودند، و من [به نزد او] فراخوانده مى‏شدم؛ ولى آنها باز داشته مى‏شدند، و به من نیکى مى‏شد. به خدا اگر دوست بدارى، در خانه‏ام مى‏مانم و هیچ سخنى با کسى نمى‏گویم.»(عبدالله بن ابى داود سجستانى؛ پیشین 174). «آنگاه عمر گفت: خدایا [از خطاهاى ما [در گذر. ما مى‏دانیم که خدا نزد تو دانشى نهاده است. آنچه را [از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله [آموختى، به مردم بیاموز.»( محمد بن احمد ذهبى؛ سیر اعلام النبلاء، پیشین 1:400).
و بَجاله(ت ح 90 ق) گوید: «روزى عمر بن خطاب به نوجوانى گذر کرد که در مُصْحَف چنین قرائت مى‏کرد: «اَلنّبىُّ اَولى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهمْ وَ اَزْواجُه اُمَّهاتُهمْ»(احزاب 6) وَ هُوَ أَبٌ لَهُمْ؛ پیامبر از گروندگان به خودشان سزاوارتر است، و همسرانش ما درانشانند» و او پدرشان است)، گفت: اى نوجوان آن را بتراش! وى گفت: این مُصْحَف اُبَىّ است. آنگاه [عمر [به سوى او رفت و آن را از او پرسید. [ابى] پاسخ داد: مرا قرآن سرگرم مى‏کرد؛ ولى تو را داد و ستد در بازارها.»(محمد بن احمد ذهبى؛ سیر اعلام النبلاء، پیشین 1:400).
28 . مفید؛ الارشاد، ص386
29 . ایازى، پیشین، ص95
30 . کلینى؛ کافى، ج8، ص18
31 . بحار، ج52، ص363
32 . عن سالم بن أبی سلمة قال قرأ رجل على أبی عبد الله ع و أنا أسمع حروفا من القرآن لیس على ما یقرؤها الناس فقال أبو عبد الله ع مه مه کف عن هذه القراءة اقرأ کما یقرأ الناس حتى یقوم القائم فإذا قام فقرأ کتاب الله على حده و أخرج المصحف الذی کتبه علی ع و قال أخرجه علی ع إلى الناس حیث فرغ منه و کتبه فقال لهم هذا کتاب الله کما أنزل الله على محمد و قد جمعته بین اللوحین قالوا هو ذا عندنا مصحف جامع فیه القرآن لا حاجة لنا فیه قال أما و الله لا ترونه بعد یومکم هذا أبدا إنما کان علی أن أخبرکم به حین جمعته لتقرءوه (صفار؛ بصائرالدرجات، ص193، باب فی الأئمة أن عندهم جمیع القرآن، ح3، حدثنا محمد بن الحسین عن عبد الرحمن بن أبی نجران عن هاشم)
33 . کلینى؛ الکافی، ج2، ص631، باب النوادر ح 15- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ السِّمْطِ
34 . رک. لسان العرب، ذیل ماده‏ىِ جمع
35 . سلیم بن قیس؛ کتاب سلیم بن قیس، به نقل از مکاتیب الرسول، الأحمدی المیانجی، ج2، ص79
36 . احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج2، ص80
37 . محمد بن ابراهیم نعمانى، کتاب الغیبة، ص194 حدثنا أحمد بن محمد بن سعید ابن عقدة الکوفی قال : حدثنا أحمد بن یوسف ابن یعقوب الجعفی أبو الحسن ، قال : حدثنا إسماعیل بن مهران قال : حدثنا الحسن ابن علی بن أبی حمزة ، عن أبیه ؛ ووهیب بن حفص ، عن أبی بصیر ، عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) قال :إنه قال لی أبى علیه‏السلام :
38 . مفید؛ الارشاد، ص 364
39 . على کورانى عاملى، عصر الظهور، ص88
40 . اشاره به نقل ابن سیرین از عکرمه : لو اجتمع الانس و الجن على أن یؤلفوه ذلک التألیف ما استطاعوا (ایازى، پیشین، ص122ـ125).
41 . مفید، کتاب الجمل، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1413، ص80 به نقل از ایازى، ص126
42 . ابن اثیر، اسدالغابة، ج4، ص124 به نقل از ایازى، پیشین، ص126
43 . بحار، ج89، ص97 به نقل از ایازى، پیشین، ص127
44 . نحل4
45 . کلینى؛ الکافی، ج2، ص631، باب النوادر ح 15- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ السِّمْطِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ تَنْزِیلِ الْقُرْآنِ قَالَ اقْرَءُوا کَمَا عُلِّمْتُمْ
46 . خوئى، البیان، ص 223
47 . ایازى؛ پیشین، ص 93
48 . اشاره به عبارت: فقال: أکرهت بیعتى؟ قال: لا و الله
49 . اشاره به این عبارت: قال ابوبکر: فانک نعم ما رأیت
50 . ایازى؛ پیشین، ص91
51 . سیوطى؛ الاتقان، ج1، ص204 به نقل از ایازى، پیشین، ص114
52 . ایازى؛ پیشین، ، ص117
53 . سلیم، ج2، ص581 به نقل از ایازى؛ پیشین، ص113
54 . ایازى؛ پیشین، ص114
55 . مزى، یوسف؛ تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، ط3، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1408ق، ج6، ص123.
56 . ابن‏ابى حاتم، عبد الرحمن؛ الجرح و التعدیل، ط1، حیدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، 1372ق، ج8، ص74.
57 . حسکانى؛ شواهدالتنزیل، ج2، ص412، ح1066 سند روایت: حدثنی حمزة بن عبد العزیز الصیدلانی أخبرنا أبو عمرو، محمد بن جعفر السختیانی أخبرنا أبو نعیم الجرجانی قراءة علیه بهرات سنة ست عشرة و ثلاث مائة فأقر به، جحدثناج أبو العباس بن الولید بن مزید البیروتی، قال أخبرنی محمد بن شعیب بن شابور قال أخبرنی عثمان بن عطاء عن أبیه عطاء الخراسانی قال
58 . الصراط‏المستقیم، ج2، ص91
59 . مجمع الزوائد، ج9، ص217
60 . احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج2، ص83
61 . ابن‏جزى کلبى؛ التسهیل لعلوم التنزیل، ج1، ص6؛ على کورانى عاملى، تدوین القرآن، ص343؛ سید میر محمدى زرندى، بحوث فی تاریخ القرآن، ص140؛ محمد هادى معرفت؛ التمهید فی علوم القرآن، ج1، ص290
62 . مجلسى؛ پیشین، ج53، ص24، باب28ـ ما یکون عند ظهوره ع بروایة
63 . سوره‏ىِ اسراء، آیه‏ىِ 33.
64 . ر.ک. مجلسى؛ پیشین، ج33، ص117، ح409.
65. سوره‏ىِ زمر، آیه‏ىِ 65.
66. مجلسى؛ پیشین، ج33، ص344، ح587.
67. همان، ج32، ص243، ح191.
68. سوره‏ىِ کهف، آیه‏ىِ 103.
69. مجلسى؛ پیشین، ج33، ص352، ح587.
70. سوره‏ىِ روم، آیه‏ىِ 60.
71. مجلسى؛ پیشین، ج33، ص344، ح587.
72 . زمر، 2
73 . رک: طباطبائى، المیزان و کنز الدقائق و البصائر و احسن الحدیث، ذیل آیه‏ى 2، سوره‏ىِ سجده و آیه‏ى 1، سوره‏ى زمر
74 . مجلسى؛ پیشین، ج18، ص257، ح8
75 . مجلسى؛ پیشین، ج89، ص107، باب10ـ تفسیر القرآن بالرأی و تغییر
76 . ابن‏شهر آشوب؛ المناقب، ج2، ص205 فصل فی ظلامة أهل البیت ع ....
77 . کلینى؛ الکافی، ج5، ص363، باب فیما أحله الله عز و جل من النسا، سند روایت: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ
78 . محمد، 24
79 . طبرى؛ تفسیر الطبری ج26، ص57
80 . حر عاملى؛ وسائل الشیعة، ج11، ص233، ح14672، باب کیفیة أنواع الحج و... وَ فِی الْخِصَالِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الاْءَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع فِی حَدِیثِ شَرَائِعِ الدِّینِ...قَالَ:
81 . طبرسى، تفسیر مجمع البیان، ج10، ص 212
82 . جلالى، محمد رضا؛ «اسباب النزول»، دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة ط1، بیروت،دار التعارف للمطبوعات، 1410ق، ج4، ص62.
83 . ندیم، محمد بن‏اسحاق؛الفهرست، تحقیق رضا تجدد، بى‏چا، تهران، بى‏نا، 1350ش، 51 و 57.
84 . همان.
85 . زُهْرى، محمد بن‏مسلم؛ تنزیل القرآن بمکة و المدینة بتلوالناسخ والمنسوخ له، ط2، بیروت، مؤسسة الرسالة1408 ق.
86 . داوودى، محمد بن‏على؛ طبقات المفسرین، بى‏چا، بیروت،دار الکتب العلمیة، بى‏تا، ذیل همان نام.
87 . فؤاد سزگین؛ پیشین 109.
88 . نورى؛ مستدرک‏الوسائل، ج17، ص326، 13- باب عدم جواز استنباط الأحکام...، ح 21487- الصَّدُوقُ فِی کِتَابِ التَّوْحِیدِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْقَطَّانِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ مَطَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ الاْءَحْدَبُ الْجُنْدِیسَابُورُ قَالَ وَجَدْتُ فِی کِتَابِ أَبِی بِخَطِّهِ حَدَّثَنَا طَلْحَةُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُبَیْدٍ، و مجلسى؛ پیشین، ج89، ص107، باب 10- تفسیر القرآن بالرأی و...، ح2- التوحید
89 . مجلسى؛ پیشین، ج11، ص72، باب 4- عصمة الأنبیاء، ح1- لی، [الأمالی للصدوق[ الهمدانی عن علی بن إبراهیم عن القاسم بن محمد البرمکی
90 . سوره‏ىِ شعراء، آیه‏ىِ 195.
91 . سوره‏ىِ احقاف، آیه‏ىِ 120.
92 . صحیح ابن حبان، ج3، ص746، أخبرنا الحسین بن أحمد بن بسطام بالأبلة قال حدثنا سعید بن یحیى بن سعید الأموی قال حدثنا أبی عن الأعمش عن عاصم
93 . مسند أبی یعلى، ج1، ص408، ح536، حدثنا أبو هشام الرفاعی حدثنا أبو بکر بن عیاش حدثنا عاصم، و فى روایة اخرى: حدثنا أبو کریب حدثنا أبو بکر بن عیاش عن عاصم عن زر عن عبد الله قال اختصم رجلان فی سورة فقال هذا أقرأنی رسول الله صلى الله علیه وسلم و قال هذا أقرأنی رسول الله فأتیا النبی صلى الله علیه وسلم فأخبر بذلک قال فتغیر وجهه فقال إقرؤوا کما علمتم فذکر فیه کلاما ثم قال فإنما هلک من کان قبلکم باختلافهم على أنبیائهم قال فقام کل رجل منا وهو لا یقرأ على قراءة صاحبه (مسند أبی یعلى، ج8، ص470، 5057)
94 . الکافی، ج2، ص630، باب النوادر ....ح13- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ‏عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع
95 . همان، ح12- الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ
96 . بحارالأنوار، ج89، ص55، باب7ـ ما جاء فی کیفیة جمع القرآن و...، ح24، تفسیر العیاشی، عن داود بن فرقد عمن أخبره عن أبی عبد الله ع قال
97 . الغیبة‏للنعمانی، ص318، 21- باب ما جاء فی ذکر أحوال الشیعة، ح5- حدثنا أبو سلیمان أحمد بن هوذة قال حدثنا إبراهیم بن إسحاق النهاوندی قال حدثنا عبد الله بن حماد الأنصاری عن صباح المزنی عن الحارث بن حصیرة، عن الأصبغ بن نباتة قال، رک: بحارالأنوار، ج52، ص364، باب 27- سیره و أخلاقه و عدد أصحابه بحارالأنوار، ج89، ص59، باب 7- ما جاء فی کیفیة جمع القرآن
98 . آغاز سند: عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَاضِی ع قَالَ...إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَعَا النَّاسَ إِلَى وَلأیَةِ عَلِیٍّ فَاجْتَمَعَتْ إِلَیْهِ قُرَیْشٌ فَقَالُوا یَا مُحَمَّدُ أَعْفِنَا مِنْ هَذَا فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص هَذَا إِلَى اللَّهِ لَیْسَ إِلَیَّ فَاتَّهَمُوهُ وَ خَرَجُوا مِنْ عِنْدِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ....رک: الکافی ج1، ص435
99 . معجم رجال الحدیث - السید الخوئی، ج1، ص185، ذیل همان نام
100 . - معجم رجال الحدیث، السید الخوئى، ج18، ص151، ش11591
101 . شیخ مفید؛ الفصول المختارة، ص 56
102 . قال الامام موسى بن جعفر علیه السلام : إن رسول الله صلى الله علیه وآله لما أوقف فی یوم الغدیر موقفه المشهور المعروف ثم قال: أیها الناس ألست أولى بکم منکم بأنفسکم؟ فأنا مولاکم أولى بکم من أنفسکم ؟ قالوا : بلى یا رسول الله ، فنظر إلى السماء و قال : اللهم اشهد یقول هو ذلک و هم یقولون ذلک - ثلاثا - ثم قال : ألا من کنت مولاه و أولى به فهذا مولاه و أولى به ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ، وانصر من نصره واخذل من خذله ، ثم قال : قم یا أبا بکر فبایع له بإمرة المؤمنین ، فقام ففعل ذلک وبایع له، ثم قال : قم یا عمر فبایع له بإمرة المؤمنین ، فقام فبایع، ثم قال بعد ذلک لتمام التسعة ثم لرؤساء المهاجرین و الانصار فبایعوا کلهم ، فقام من بین جماعتهم عمر بن الخطاب و قال : بخ بخ لک یا ابن أبی طالب ، أصبحت مولای ومولى کل مؤمن ومؤمنة ، ثم تفرقوا عن ذلک (مجلسى، پیشین، ج73، ص141، ح36)
103 . ایازى، ص106ـ107

مقالات مشابه

تنويع و تقسيم مباحث علوم قرآن

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهعلی‌اوسط باقری

پايان نامه ها و كتاب شناسي قرآن و امام جواد(ع)

نام نشریهبینات

نام نویسندهادریس جعفرزاده

نقد کتاب «رویکردی نو به مطالعه قرآن»

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهسیدمصطفی احمد‌زاده

خاورشناسان قرائت پژوه و آثار آنان

نام نشریهقرائت پژوهی

نام نویسندهحسن رضا هفتادر